شب را بخند دیده بیدار را بخند
حتی من غریب گرفتار را بخند
این عشق های تلخ دل آزار را بخند
هم بوسه های این لب تبدار را بخند
این بغض های لحظه ی دیدار را بخند
:(
همسر گرامیام؛
سلام؛
امروز غذا کمی شور بود،
ولی خیلی بهم چسبید...
ممنون
همسر گرامی ام؛
سلام؛
سالهای سال یاد گرفته بودم، نمازم که تمام شد، به سجده بیافتم، تمام نعمت هایی که او داده است را در نظر بیاورم و سه بار بگویم: شکرًا لله
اما باید اعتراف کنم از وقتی تو را به من داده است دوبار این کار را می کنم؛
یکبار برای تمام چیزها و یکبار برای تو ...
همسر گرامیام؛
سلام؛
میدانم هیچ بهانه ای نبودم کنارت را توجیه نمیکند،
اما شاید صحبت در این مورد اندکی تسکینمان دهد.
امیدوارم بدانی این دوری اندکی جنبه مالی ندارد و اصلا مگر چیزی با ارزشتر از بودن کنار تو وجود دارد،
اما گاهی ارزشهایی که یک عمر برای نهادینه کردنش، تلاش کرده ام
و گاهی نیز، جبر زندگی، این دوری و فراق را رقم میزند.
این را هم بگویم که گاهی فکر میکنم این فراق بعضی وقت ها چقدر شیرین میشود؛
آخر میدانی، ما انسان ها معمولا قدر چیزهایی که بی وقفه در اختیارمان است را نمیدانیم،
و بعد از، از دست دادن آن،
چه رنج هایی میکشیم که دوباره، حتی برای مدت کوتاهی آن را داشته باشیم.
پس این روزهای تلخ را با این اندیشه، شیرین نگه میدارم؛
به شیرینی همان مرباهای بالنگی که هر سال برایم درست می کنی...
همسر گرامی ام؛
سلام؛
این روزها که از تو دورم و در کوچه و پس کوچه های این شهر پر دود و گناه قدم میزنم؛
و زنان و دخترانی را می بینم که دیگر نه زن هستند و نه دختر؛
و اصلا حالت از دیدنشان بهم میخورد؛
چقدر بیشتر دلتنگ تو هستم.
درست است که ابتدا فریب چشمانت را خوردم و دل را یکسر باختم،
اما باید بگویم در ادامه فریب قلب مهربان و اندیشه ی برترت را خوردم و جان را یکسر ...
که این هم تقصیر چشم گنهکار من است و هم درون زیبای تو.
این روزها فقط یک نسیم یا بهتر بگویم یک باد می تواند مرا به تو نزدیک کند:
آن هم باد گنهکار ...
مراقب خودت باش.
همسر گرامی ام؛
سلام؛
از امروز صبح که موج اتفاقات بد یکی پس از دیگری به رویم سرازیر شد،
به جای اینکه به فکر این باشم که شب بیایم و برایت از بد و بیراه گفتن به زندگی بگویم و گلایه کنم
که چرا هرچه اتفاق بد است برای ماست
پناه بردم به یک تسبیح سفید و خالصانه از او خواستم که امور را در دست گیرد.
اما این اواخر که طاقتم لبریزتر شد،
آمدم تا به او گلایه کنم.
اما همان چراغ قرمز طولانی نزدیک خانه که دل پری ازش دارم باعث شد فکر کنم.
راست میگوند وقتی به آنها سلام میگویی حتما جوابت را میدهند.
شاید این جواب سلام بعد از نماز ظهر در مسجد بود.
اما چه سلامی:
یادت هست به سر آنها چه آمد؟ امام حسین و خانواده اش را میگویم.
شاید سخت ترین مصیبت ها.
اما بعد از آن همه، شکر و ثنای او را کردند.
می دانی!
دوست دارم تنها کسی که به خاطرش جلوی کسی بایستم فقط خدا باشد
و اگر روزی رسید که لازم بود، فرزندمان هم قربانی کنیم.
اما گاهی اوقت با خودم فکر میکنم که شاید خدا هم حسودی اش بشود که تو را بیشتر دوست دارم.
ولی باید برایش توضیح دهم که تو هم جلوه جمال اویی و حسودی اش نابجاست.
به هرحال اگر روزی این حرف ها از یادم رفت به یادم بیاور که چه گفته ام.
بعدا برایت بیشتر میگویم.
مراقب خودت باش.
مرا جای خودم بگذار
خودت را جای گهواره
و آغوشی تسلی بخش
کنارم باش همواره ...
ای خوب تر از لیلی
بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند
در کوه و بیابانم...
پـــ نـــ : ایشون یک هدیه است که کلی منتظر آماده شدنش شدیم اما رویمان نشد اهدایش کنیم. باشد که رستگار شویم...