همسر مهربانم؛
سلام
این روزها که تو در کنارم نیستی از تمام روزهای سخت زندگی ام سخت تر می گذرد.
اما چه می شود کرد جز انتظار برای رسیدن آخر هفته و شتافتن برای رسیدن به تو، پیاده، سواره یا هرطور دیگر.
اگر بدانی چقدر دلتنگت هستم؛
وقتهایی که به خدمت می روم، وقت هایی که پشت سیستم کار میکنم و یا وقت هایی که برای استراحت به خانه می روم.
دلم برای مهربانیت، برای چهره ی زیبایت، برای عطر دلنشین بدنت، برای شعر خواندت، غذاهای خوشمزه ات و ...
دلم برای همه چیزت تنگ شده است.
برای لطافت دستانت، برای ذلسوزی های زنانه ات، برای همه ات تنگ شده است؛ اما چه می شود کرد...
این روزها کمتر به حمام می روم، موها و ریش هایم بلند شده است
و صبح ها وقتی میخواهم بیرون بروم دنبال لباس هایی میگردم که چروک کمتری داشته باشد، آخر میدانی چندهفته ای میشود که اتو روشن نشده است و شب ها تا دیروقت کار میکنم چون کسی نیست که به دیدنش بروم.
راستی یادت هست قرار بود تو را به فرحزاد ببرم تا با هم شاتوت بخوریم؟
کوثر جان شاتوت ها دارند تمام می شوند
کاش اینجا بودی
کاش..

مراقب زیبایی هایت باش..