اما تلاششون بی فایده است. شرح این حس غیرممکنه.
میخوام یکم راجع بهش بگم:
اینه معنای یک دوست واقعی نه آدمی که صرفا با هم خوش باشید یا از تنهایی در بیارتتون.
امیر یک دوست واقعیه.
امروز یه سری چیزها به من گفت که حتما خیلی بهش فکر میکنم و حتما اصلاح میکنم؛ اما خیلی دلش شکستـ ـه بود از دست من ...
اما با این حال برام یک هدیه خریده بود.
یکبار بهش گفتم تو از معدود آدم هایی هستی که دوستش دارم؛ اون هم گفت میدونستم. امیدوارم واقعا بدونه.
امروز یک هفته از روزی که تلاش کردم خوب باشم گذشت.
سوتی داشتم ولی تلاش میکنم بهتر بشم.
به راننده آژانس:لطفا هرجا تونستید نگه دارید یکم پول از عابر بگیرم.
زیاد طولش داد.
موجودی بگیره یا چیز دیگر.
بهش گفتم آقا میشه یکم سریعتر.
گفت من همین الان کارتم رو زدم.
چند دقیقه بعد دستش به یقه ی من بود.
من به خاطر سنش نمیتونستم مثلا یقه ی او رو بگیرم یا بزنمش. خیلی ضایع است روی کسی که سی سال ازت بزرگتره دست بلند کنی.
ولی خب براش لفظ میومدم و این او را بیشتر عصبانی میکرد.
ماجرا را ختم کردم و به یک عابر دیگه رفتم.
کاش با این جمله میرفتم جلو: آقا میتونم کمکتون کنم.
ولی خدایی اعصاب نداشت یارو ...
این تقریبا اولین باری بود که باعث اصلی ایجاد یک درگیری بودم. (یه جا دیگه هم بود که من هیچ تقصیری نداشتم ولی ماجرا تا قمه کشی و تیراندازی هم پیش رفت)
این هم گفتم شاید دونستنش مفید باشه.