اسمم حمید است و فامیلی ام متعلق به دهاتی به نام مهاجران در همدان است که میگویند الان وجود نداره است.
پدر ترکی دارم که در کودکی تصمیم میگیره با برادرش به تهران بیاید تا مسیر زندگی خودش و ماها اینگونه رقم بخوره...
یک واحد از رشته ای که دوستش ندارم و الکی حدود هفت هشت سال از زندگیم رو صرفش کردم باقی مانده در دانشگاهی به نام پنجاه تومنی که خیلی انرژی صرف کردم تا در اون قبول بشم.
خیلی زود به سینما روی آوردم و خب در کنارش شروع به عکاسی هم کردم. چون تصویر خیلی تو سینما مهمه.
هیچ وقت نمیخواستم عکاس بشم و الان هم معتقدم نیستم. عکاسی الکی نیست و به هر کسی نمیشه گفت عکاس!
تا الان چند تا فیلم به اصطلاح قاشقی ساختم ولی هدف یه چیزه دیگه است.
تنها هدفی که تو زندگیم زیاد براش عجله نمیکنم و معتقدم باید آسته آسته رفت همین سینما است.
فکر نکنم لازم باشه بیشتر از این راجع به من بدونید فعلا
میخوام آدم خوبی باشم و تمام تلاشم رو میکنم تا اون که این رو ازم میخواد راضی باشه؛
هرچند خیلی سخته؛ خیلی.
اینگونه تمام تلاشم رو برای رسیدن به این هدف بزرگ و یگانه انجام میدم ...
راستی دوست دارم بهم بگن بوتیمار ...