همسر گرامی ام؛
سلام؛

از امروز صبح که موج اتفاقات بد یکی پس از دیگری به رویم سرازیر شد،
به جای اینکه به فکر این باشم که شب بیایم و برایت از بد و بیراه گفتن به زندگی بگویم و گلایه کنم
که چرا هرچه اتفاق بد است برای ماست
پناه بردم به یک تسبیح سفید و خالصانه از او خواستم که امور را در دست گیرد.
اما این اواخر که طاقتم لبریزتر شد،
آمدم تا به او گلایه کنم.
اما همان چراغ قرمز طولانی نزدیک خانه که دل پری ازش دارم باعث شد فکر کنم.
راست میگوند وقتی به آنها سلام میگویی حتما جوابت را میدهند.
شاید این جواب سلام بعد از نماز ظهر در مسجد بود.
اما چه سلامی:
یادت هست به سر آنها چه آمد؟ امام حسین و خانواده اش را میگویم.

شاید سخت ترین مصیبت ها.
اما بعد از آن همه، شکر و ثنای او را کردند.

می دانی!
دوست دارم تنها کسی که به خاطرش جلوی کسی بایستم فقط خدا باشد
و اگر روزی رسید که لازم بود، فرزندمان هم قربانی کنیم.

اما گاهی اوقت با خودم فکر میکنم که شاید خدا هم حسودی اش بشود که تو را بیشتر دوست دارم.
ولی باید برایش توضیح دهم که تو هم جلوه جمال اویی و حسودی اش نابجاست.

به هرحال اگر روزی این حرف ها از یادم رفت به یادم بیاور که چه گفته ام.

بعدا برایت بیشتر میگویم.
مراقب خودت باش.