ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

جرم

دفتر جرم مرا روز جزا باز نکن ...

۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر
بوتیمار ...

نامه

از:
پدری که در آستانه مرگ ایستاده است.
و عبور شتابناک زمان، به باور جانش نشسته است.
و حیات این جهان را پشت سر نهاده است،
و تسلیم روزگار گشته است.
و به نکوهش دنیا پرداخته است.

به:
فرزندی که دل به آرزوهای محال سپرده است.
و پای در مسیر نیستی نهاده است.
و به بندگی دنیا در آمده است.
و به تجارت غرور مشغول گشته است.
و زمین خورده و خاکمال شهوتها شده است.


تجربه عینی و آشکار من از بدعهدی و بی وفایی دنیا و طغیان و سرکشی روزگار از یک سو، و آغوش گرم و گشاده ی آخرت از سوی دیگر،
وادارم ساخت که تمام هوش و حواسم معطوف خودم باشد، لحظه ای چشم از خودم برندارم و به دیگری نسپارم.
فهمیدم که من پیش و بیش از آنکه مسئول مردمان باشم، وظیفه دار خودم هستم. و بر این دریافت و دغدغه ام عقل نیز صحه گذاشت و از افتادنم به دام هوای نفس، باز داشت. و تکلیفم را بی هیچ پرده و پیرایه ای روشن ساخت.


فرزند جانم!
وصیت و سفارش من به تو:
پروای از خداست،
و پای‌بندی به دستورات او.
و آباد ساختن دلت با یاد او.
و به چنگ آوردن دست‌آویز او ...


-------
آیین زندگی(وصایای امیرالمومنین به امام حسن مجتبی)، ترجمه و توضیح: سید مهدی شجاعی
بهترین کتاب زندگی. حتی هنوز دقیق یادم هست هشت سال پیش چگونه بدستم رسید.

۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۵ ۰ نظر
بوتیمار ...

اینگونه ۶

بعضی ها هم هستند
هنوز برنده جایزه ای نشدن
که بر فرض اگر هم بشوند، جایزه شون مثل
رتبه یِ اولِ روزنامه دیواری هایِ با موضوعِ بیست و دو بهمنِ مقاطع ِ سومِ مدارسِ پسرانهِ ابتداییِ ناحیهِ یکِ منطقهِ دوِ شهرِ تهران
میمونه.
بعد توی بوق و کرنا میکنند و به همه جا سفارش میشه همه جا  خبر بزنند.
بعد این آقا یا خانم توی سی سالگی میشه مدیر فلان معاونت. سی سالگی که چه عرض کنم از الان خیز بر می دارد.

بعد می نالیم که چرا جامعه مون اینطوریه!
به نظرتون مدیری که اینجوری رشد کرده باشه (برفرض اینکه از رانت و این ها هم استفاده نکرده باشه) میفهمه سرباز چیه؟ میفهمه این همه حاجی کشته شد یعنی چی؟ میفهمه بخاری نفتی توی کلاس چیه؟
نه.
او اون موقع به فکر اینه که فلان همایشش چهارتا آدم خارجی بیشتر داشته باشه و همه چیزش به بهترین شکل برگزار بشه.

به خدا، فکر کنم؛
خانم شیرین عبادی، که صلح نوبل گرفت این کارها را نکرد!!!

۰۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۳ نظر
بوتیمار ...

ماه

امشب؛
بعد از همان حرف های آخر؛
نگاه و این حرف ها را می گویم؛
در مسیر برگشت؛
چه در اتوبان حکیم، چه رسالت و چه صیاد،

ماه حسودی‌اش شده بود و هی طنازی می کرد؛
از همان عشوه های دختری که میگفتی در فیلم جمعیت دیده بودی؛
آخر از حمام که نیامده بود بیرون. چهارده روز صبر کرده بود تا قرص کامل گردد.

میدانی چیست؟!
اگر دروغ نگفته باشم
شاید یکی دو بار نگاهم به‌اش افتاد.
ولی
شاید نمی داند؛
هرچقدر هم تلاش کند
به گرد پشت پایت هم نمی‌رسد...
۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر
بوتیمار ...

رنجش

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

ادامه مطلب...
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
بوتیمار ...

صادق

صداقت یعنی وقتی یک نفر را دوست داری، بپری بغل‌شـ کنی و ببوسی اش
(البته با حفظ شئونات اسلامی)
یا وقتی دلت برای کسی تنگ می شود، زنگ بزنی و به او بگویی چقدر دلم برایت تنگ شده است...
یا حتی وقتی چند هفته ای می شود که از دست پارسا عصبانی هستی؛ به جای کم محلی، به او بگویی که چقدر از دستش ناراحت هستی.

خلاصه طاقچه بالا نگذاری...

چقدر همه‌مان صادق نیستیم،
و چقدر این موضوع (الان) دارد به من آسیب می‌زند:
نه فقط به خاطر صادق نبودن خودم (که همیشه تلاش کرده ام باشم)؛
...
۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۷ ۰ نظر
بوتیمار ...

مهربان

امام خمینی از قول شیخ بزرگواری نقل میکند:

شیطان، سگ درگاه خداست: اگر کسی با خدا آشنا باشد، به او عوعو نکند و او را اذیت نکند.
شیطان نمی گذارد کسی که آشنایی با صاحبخانه ندارد وارد خانه شود.
پس اگر دیدی شیطان با تو سروکار دارد، بدان کارهایت از روی اخلاص نیست و برای حق تعالی نیست.


خدایا ازت ممنونم که توی این ماه، این سگ را میبندی.
چقدر همه چیز در این ماه مهربان، خوب و درست و مهربانانه جلو می رود.
ای مهربــان‌ترین مهــــربانان...
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۵ ۲ نظر
بوتیمار ...

کلاس

راستش را بخواهید
خیلی اوقات دوست دارم آدم با کلاسی نباشم
منظورم از باکلاس، آن باکلاس ها نیستند که از دماغ فیل افتادند!
منظورم همان کارهایی است که معمولا خیلی از شهروندان در حالت عادی انجام میدهند؛

مثلا توی خیابان فین کنم
یا به عابر پیاده ها راه ندهم
در مترو با تلفن بلند بلند صحبت کنم
یا با شلوار خاکی و دمپایی لاانگشتی بیرون بروم
و ...

نمیدانم چرا؟!
شاید بیشتر برای اینکه فکر نکنم کسی هستم؛
و وقتی از کنار آدم هایی که این کارها رو میکنند رد میشوم پیف پیف نکنم،
یا وقتی معتادی که خمار خمار است و روی صندلی اتوبوس کنارم نشسته است و هی چرت میزند و روی من افتاده می افتد را تشر نزنم،
یا برای راننده ای که میخواهد به زور راه بگیرد، بوق نزنم و فحش ندهم...
و ...


البته همه ی چیزهایی که میخواستم بگویم در آن سه نقطه ها بود؛
مثل لذت بوسیدنت روی پل عشاق
و ...
۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۲ ۰ نظر
بوتیمار ...

نامه

دارد چشمی که نیست تر می گردد
یک شب که نیامده سحر مــی گردد

این نــامه ی ننوشته اگر پست شود
مـــردی که نرفته است بر میــگردد


---
سید مهدی موسوی (عشق)



فقط قضیه اینجاست که خیلی وقت ها نمی شود نامه پست کرد.
حتی با تلگرام...
۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۴۱ ۰ نظر
بوتیمار ...

خرداد

هرسال وقتی خرداد می شد
و امتحان ها؛
دوست داشتم هرچه زودتر این امتحان های لعنتی تموم شود.
به طرز عجیبی از این ماه و مخصوصا دوم، چهارده و پانزدهم‌اش متنفر شدم.

امسال اما؛

اولین سالی است که هیچ امتحانی ندارم که تمام شود
ولی از همه سال های پیش، بیشتر دوست دارم این امتحان های لعنتی تمام شود
تمامِ تمام...
۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۱ ۱ نظر
بوتیمار ...

ماه

شب وصـل است و با دلبـر  مرا لب بر لب است امشــب
شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب

به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت
ز بیــم صبح چشــم دیگرم بر کوکـــب است امشــب

دلا بـــــردار از لب مــهر خاموشـــی و با دلبـــــر
سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب


----
هاتف اصفهانی


خدایـــــــا شــــــکرت...
۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۰ ۲ نظر
بوتیمار ...

توکل

خدایا
به توکل نام اعظمت ...
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۳۷ ۰ نظر
بوتیمار ...

مجموع

ای مــــوی دلارایت مجموعه زیبایـــــی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم


مجموع: بسامان
استاد سخن، سعدی


با صدای چاووشی

۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر
بوتیمار ...

موام

کرانشاو به طرف فلیپ برگشت: "تا به حال در موزه کلانی بوده ای؟ در آن جا فرش های نفیس ایرانی را خواهی دید که از نظر طرح و رنگ و نقشه و پیچیدگی های طرح،‌ بی بدیل است و آن همه زیبایی و شکوه تو را مبهوت می سازد. همین حالا از من پرسیدی مفهوم زندگی چیست. برو به آن فرش های ایرانی نگاه کن، آن وقت در یکی از این روزها پاسخ پرسش خود را خواهی یافت."
فلیپ گفت: "شما به رمز سخن می گویید"

پیرامون اسارت بشری؛ سامرست موام؛ فصل چهل و پنجم

سه کتاب از این بشر خوانده ام یکی از یکی بهتر:
شپی، لبه تیغ و پیرامون اسارت بشری
اینکه هر کدام از این سه کتاب چگونه به دستم رسید قصه ای دارد؛ که آخرینش بسیار تلخ بود و نقشه ای پشت آن...

من عاشق شناخت دقیق انسان هستم و موام این کار را خیلی دقیق انجام میدهد.
طرح دقیقی نمی دهد اما مساله را مطرح میکند
قاعدتا نمی توانم به صورت دقیق بگویم او کیست و چه در سر دارد و ناگزیر باید به آثارش ارجاع دهم.

پیرامون اسارت بشری رمان سختی است؛
نه به جهت حجم بالایش بلکه به خاطر تاملاتی که باید روی هربخش آن انجام داد
و ارجاعاتی که ناگزیر به سمت آن کشیده می شوی و مجبور میشوی به دنبال آن بروی.
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳ ۲ نظر
بوتیمار ...

زندگی

توی موسیقی خیلی سخت سلیقه ام
و معمولا مطلوبم با بقیه تفاوت دارد
البته نه اینکه قصدم ساز مخالف زدن باشه
حتی پیش اومده از کارهایی که بدم میومده بعدها خوشم بیاد

همه این ها را گفتم تا کاری رو بهتون معرفی کنم
که مطمئنا نه یک شاهکاره و نه شاید یک خفن طور
اما باید بگویم از اولین باری که شنیدم هردفعه به وجد اومدم
شاید بیش از پانصد بار شنیدم


امید دارم با استعداد و هوشی که این جناب، یعنی علی عظیمی، در موسیقی و شعر و صدا دارند
در مدت کوتاهی به یکی از بهترین ها تبدیل شوند.

زندگی از آن جهت دوست داشتنی است که تصویر و ارائه ی کامل و نااداگونه ای از زندگی میدهد
و این ارائه نه تنها در شعر (که بخشی از آن از سروده های ابتهاج است) بلکه در فرم  نیز مشهود است.



دریافت
۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر
بوتیمار ...

دلشدگان

ما دلشــــدگان خسرو شیـــــرین پناهیم
ما کشته مهــــرخ خورشیـــــد کلاهیــــم
ما از دو جهان غیر تـو ای عشـــق نخواهیم


روزی خواهـــــــــــی فهمیــــــــــد ...
۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۵۶ ۰ نظر
بوتیمار ...

داد

یک دوستی بود
از آن دوست های خوب و عالی.

نه اینکه اهل تفریح و این چیزها نباشد
اتفاقا توی چهارسال پایه ترین نفر برای بوفه و ایرج و زیرج بود
چه عصرها و چه بین کلاس ها.

غذاها و ترکیباتی که شب های امتحان در خوابگاه برایمان درست می کرد
و حتی صبحانه هایش را هنوز به یاد دارم
و کتابهایی که میخواند.

ولی خیلی از اوقات فقط دوست داشتی خفه اش کنی...
شاید بهترین و بدترین خصوصیتش منطقی بودنش بود.

بهش میگفتم درس که داریم میخونیم
بیا یه حرکت دیگه بزنیم
یک حرکت جمعی.
میگفت باشه برای بعد کارشناسی
میگفتم توی خونتون جلوی بابات هم اینقدر لفظ قلم و اتوکشیده صحبت میکنی
میگفت بله تا حدودی

یکبار بردمش پارک لاله
حدود نه و ده شب بود
کلی با هم حرف زدیم
تقریبا حرف های آخر بود
و ازش خواستم وسط پارک داد بزنه
یک داد از اعماق وجود
بهش نشون دادم چجوری؛
نمی دونستم ولی مطمئن بودم اگر اون شب اون داد رو میزد همه چیز درست میشد.
سعی کرد ولی نتونست،
نمی تونست صداش رو آزاد کنه؛
بهم قول داد بعدها یکبار این کار رو بکنه؛
ولی دیگه هیچ وقت همدیگه رو ندیدیم.

کاش اون شب فقط یکبار داد میزد...

۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر
بوتیمار ...

اشتباه

برای هر آدمی موقعیت هایی پیش می آید
که فقط نیاز به این دارد که فکر کند
و بزرگترین کمکی که بقیه میتوانند به او کنند
تنها گذاشتن اوست

شاید یک ساعت
یک روز
یک هفته 
یا یکماه

هر آدمی حق پشیمان شدن دارد
گاهی به وسعت یک زندگی
و کاهی به کوچکی یک حرف یا یک نگاه
یک حرف غلط یا یک نگاه دروغ

فقط اگر بعد از یکماه فکرکردن در ساعت دو بعد از بامداد
فهمید پشیمان است
باید همه را بیدار کند
گریه کند
و به همه بگوید: میخواهم بازگردم...

۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲ ۱ نظر
بوتیمار ...

سخت

ای عــــــــــرش کبریــــــــــایی چیه پـــــــــس تو ســـــــــرت؟!


۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۸ ۵ نظر
بوتیمار ...

جوان

تف به زندگی ایی
که نه میدونی چی ازش میخوای
و نه میــدونی چی نـــمیخوای ازش!

با یک کتاب،
با یک فیلم،
با یک آهنگ،
با حرف همسایه یا یک دوست؛
هی ورق عوض میکنی.

چه میـــشد اگر آدم بعد از بچگی یکهو بزرگ میشد؟!
و جوانی ایی در کار نبود ...

من نرد عشق به جوانی باخته ام ...


یک تف هم به زندگی ایی که
کسی توش میتونه بدون اجازه دوستت داشته باشه

۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر
بوتیمار ...