از آن دوست های خوب و عالی.
نه اینکه اهل تفریح و این چیزها نباشد
اتفاقا توی چهارسال پایه ترین نفر برای بوفه و ایرج و زیرج بود
چه عصرها و چه بین کلاس ها.
اتفاقا توی چهارسال پایه ترین نفر برای بوفه و ایرج و زیرج بود
چه عصرها و چه بین کلاس ها.
غذاها و ترکیباتی که شب های امتحان در خوابگاه برایمان درست می کرد
و حتی صبحانه هایش را هنوز به یاد دارم
و کتابهایی که میخواند.
و حتی صبحانه هایش را هنوز به یاد دارم
و کتابهایی که میخواند.
ولی خیلی از اوقات فقط دوست داشتی خفه اش کنی...
شاید بهترین و بدترین خصوصیتش منطقی بودنش بود.
شاید بهترین و بدترین خصوصیتش منطقی بودنش بود.
بهش میگفتم درس که داریم میخونیم
بیا یه حرکت دیگه بزنیم
یک حرکت جمعی.
میگفت باشه برای بعد کارشناسی
میگفتم توی خونتون جلوی بابات هم اینقدر لفظ قلم و اتوکشیده صحبت میکنی
میگفت بله تا حدودی
بیا یه حرکت دیگه بزنیم
یک حرکت جمعی.
میگفت باشه برای بعد کارشناسی
میگفتم توی خونتون جلوی بابات هم اینقدر لفظ قلم و اتوکشیده صحبت میکنی
میگفت بله تا حدودی
یکبار بردمش پارک لاله
حدود نه و ده شب بود
کلی با هم حرف زدیم
تقریبا حرف های آخر بود
و ازش خواستم وسط پارک داد بزنه
یک داد از اعماق وجود
بهش نشون دادم چجوری؛
حدود نه و ده شب بود
کلی با هم حرف زدیم
تقریبا حرف های آخر بود
و ازش خواستم وسط پارک داد بزنه
یک داد از اعماق وجود
بهش نشون دادم چجوری؛
نمی دونستم ولی مطمئن بودم اگر اون شب اون داد رو میزد همه چیز درست میشد.
سعی کرد ولی نتونست،
نمی تونست صداش رو آزاد کنه؛
سعی کرد ولی نتونست،
نمی تونست صداش رو آزاد کنه؛
بهم قول داد بعدها یکبار این کار رو بکنه؛
ولی دیگه هیچ وقت همدیگه رو ندیدیم.
ولی دیگه هیچ وقت همدیگه رو ندیدیم.
کاش اون شب فقط یکبار داد میزد...