خیلی اوقات دوست دارم آدم با کلاسی نباشم
منظورم از باکلاس، آن باکلاس ها نیستند که از دماغ فیل افتادند!
منظورم همان کارهایی است که معمولا خیلی از شهروندان در حالت عادی انجام میدهند؛
مثلا توی خیابان فین کنم
یا به عابر پیاده ها راه ندهم
یا به عابر پیاده ها راه ندهم
در مترو با تلفن بلند بلند صحبت کنم
یا با شلوار خاکی و دمپایی لاانگشتی بیرون بروم
و ...
یا با شلوار خاکی و دمپایی لاانگشتی بیرون بروم
و ...
نمیدانم چرا؟!
شاید بیشتر برای اینکه فکر نکنم کسی هستم؛
و وقتی از کنار آدم هایی که این کارها رو میکنند رد میشوم پیف پیف نکنم،
یا وقتی معتادی که خمار خمار است و روی صندلی اتوبوس کنارم نشسته است و هی چرت میزند و روی من افتاده می افتد را تشر نزنم،
شاید بیشتر برای اینکه فکر نکنم کسی هستم؛
و وقتی از کنار آدم هایی که این کارها رو میکنند رد میشوم پیف پیف نکنم،
یا وقتی معتادی که خمار خمار است و روی صندلی اتوبوس کنارم نشسته است و هی چرت میزند و روی من افتاده می افتد را تشر نزنم،
یا برای راننده ای که میخواهد به زور راه بگیرد، بوق نزنم و فحش ندهم...
و ...
و ...
البته همه ی چیزهایی که میخواستم بگویم در آن سه نقطه ها بود؛
مثل لذت بوسیدنت روی پل عشاق
و ...
و ...