ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۱۸ مطلب با موضوع «سینما» ثبت شده است

بهتاش

وقتی من و امیرحسین پیش فرزاد موتمن بودیم تا
امیرحسین فیلمش را نشان او بدهد
بهتاش صناعی ها آمد و از ناملایمات اکران فیلمش گفت و چیزهایی که تعجب کردیم.

چند روز بعدش وقتی آقای مدیر ازم خواست که این فیلم را اکران کنیم،
خیلی عجولانه پیشنهادش را رد کردم. بدون اینکه  فیلم را دیده باشم.
خیلی طول کشید تا بالاخره توانستم هفته پیش برم و کار را ببینم:

نمیشه گفت فیلم خوبی نبود؛
یعنی همین که یک یا چند ایده خوب داشت برای فیلمش، کار را برای یک فیلم اولی قابل قبول میکرد.

باید قبول کنیم که ساختن فیلم در مورد تنهایی آدم ها سخت است و نیاز به شخصیت پردازی دقیق و ایده های ناب دارد.
ایده ی نابی مثل پسر جوانی که به جایی رسیده که میخواهد به مریخ برود چون بهانه ای برای ماندن در زمین ندارد.
یا دختری که به خاطر بدتیپ بودنش کسی با او دوست نمی شود.
و یا پیرمردی که به تنها دوستش نارو می زند و نامه های او را به معشوقه اش نمی رساند تا مبادا او را از دست بدهد.

فیلم در مورد این سه نفر است و دو سه روز آنها را روایت میکند. دو سه روزی که به یکدیگر کمک میکنند تا از تنهایی در بیایند و تازه میفهمند چقدر تنها هستند.

اما فیلم نقص هایی دارد. عدم پرداختن به جزئیات در شخصیت پردازی، بعضی شوخی هایی که از فیلم بیرون میزند، پیرنگ های ضعیف قصه و حتی کلیپی شدن قسمت هایی از فیلم چندتا از این نقص ها هستند. موسیقی ای که بی موقع می آید، زود بلند میشود و بی موقع می رود.
وسواسی که رها می شود و ...

به شدت توصیه میشود این فیلم را ببینید و با آن ارتباط بگیرید.
و چتری که روزی خواهیم فهمید نباید از آن استفاده کرد...
سه شنبه ۴ اسفند ساعت ۲۱ پردیس چارسو

۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۴ ۱ نظر
بوتیمار ...

موقت

خب این چند وقته دارم یکم بیشتر با زن ها آشنا میشم.
نمیدونم چی راجع بشون بگم: عجیب اند، پیچیده اند یا ...
اصلا خیلی نمیشه و نباید راجع بشون نوشت.
اما این فیلمه خیلی خوب تلاش کرده بود تصویر خودش رو از زن بسازه.
وقت و پول داشتید ببینیدش...البته قبلش دابل اسپرسو بزنید چون امریکانو جواب نمیده.
سه شنبه ۲۷ بهمن ساعت ۲۱ چارسو 
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۸ ۴ نظر
بوتیمار ...

دختر

به همین سادگی خیلی خوب است
و هرکسی بعد از آن خواست ادایش را در بیاورد،
ناموفق بود.
حتی همین حالا که خودش میخواهد یک ورژن مدرن تر از آن بسازد.

قصه ساده ی فیلم که غیرخطی هم شده از پس روایت خود بر نمی آید تنها به یک دلیل
و آن هم اشتباه در انتخاب بازیگران است.
بازیگرانی که اصلا نتوانستند فضاسازی کنند با بازی های زیرپوستی شان.
نه اصلانی، نه زارعی و نه دخترها.

تکلیف کارگردان هم با خودش مشخص نیست. قاب بندی ها و ریتم کار غیر یک دست است. حتی موسیقی هم نمی داند میخواهد چکار کند؛
هر نوع سازی می زند، تلفیقی می شود، دیر شروع می شود، یکدفعه بالا می رود و زود تمام می شود. نماهای هوایی روی نرو است. و خیلی از سکانس ها زائد است.‌(مثل صحنه خرید ماهی)

میرکریمی کارگردان جزئیات است ولی هیچ چیز جزئی نمی بینیم. برف می بارد در حالی که هوا آفتابی است. دیالوگ ها سطحی اند و ...
تعلیق های کار در حد تعلیق های تلویزیونی است و هیچ نوآوری در آن وجود ندارد.

لایه زیری وجود ندارد و کار خیلی سطحی می ماند هرچند میخواهد درباره تنهایی حرف جدی بزند. اخبار هسته ای که باید خاموش شود و ظرف غذایی که باید برگشت و آن را برداشت نهایت حرف های جنبی کار است.
آّهنگ قدیمی محسن یگانه که در تیتراژ هم تکرار شده دیگر حجت را برای یک فیلم معمولی بودن تمام می کند.

فیلم،‌ فیلم بدی نیست و نسبت به خیلی از خزعبلات دیگر امسال فیلم تر است ولی یک سقوط جدی برای سید رضا است؛ طوری که به خودم می قبولونم که این کار فردی دیگر است و به اسم او خورده است. (خیلی هم بعید نیست) 

۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۵ ۳ نظر
بوتیمار ...

خشم و هیاهو

مجموعه ای از عکس های زیبا ...
حیف این پختگی در قاب بندی نیست که قصه درست و درمان نگوید برایمان :(

یک اصل در ترکیب بندی سینما وجود دارد که در ایران کمتر از آن استفاده می شود
و آن جداسازی است که 
خیلی خوب از آن استفاده شده بود.

سبک نورپردازی لولایت هم خوب استفاده شده بود و ادا بازی نبود.

فقط یک سوال:
در ادبیات داستانی داریم که یک واقعه واحد را دو نفر، به صورت کاملا متضاد و متناقض روایت کنند و تهش هم نشه نتیجه گرفت کدام روایت درست‌تر بوده؟
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۳ ۲ نظر
بوتیمار ...

مالاریا

وقتی یک فیلم دوست داشتنی میشه
دیگه حرف زدن راجع به اون خیلی سخت میشه
نه میتونی بگی فیلم خوبی بود و نه فیلم بدی بود
فقط فیلمی بود که دوست داشتی نگاهش کنی و به شخصیت هایش نزدیک بشوی.

روایت فیلم بر مبنای موبایل ایده جالبی است، آن هم در عصری که تلفن همراه یک رکن است
و اکثر مردم واقعیت های زندگی شان را از دریچه آن می بینند
چقدر این مفهوم روی فیلم سوار شده بود و چقدر خوب پردازش شده بود.

قصه یک رکن است. فیلمی که قصه قوی داشته باشد را خوب هم نسازی خوب در می آید
ولی درآوردن یک قصه ضعیف کار هرکسی نیست.
پاشنه آشیل کار همین نداشتن قصه ای قوی است؛
اگرچه شهبازی انقدر استاد است و انقدر کارگردانی سیالی میکند که این نقص را پوشش میدهد.

فضاسازی، شخصیت پردازی و پیرنگ ها از دنیای واقع فاصله می گیرند و عملا دنیایی فانتزی را خلق میکند؛
دنیایی که به نظر توانسته خودش را بسازد. هزچند پیرنگ ها قوی نیستند اما قابل موشکافی هم نیستند.
بازی ها یک جنس خاص یکدست دارند. کوچکترین بزرگنمایی در بازی ها نمی شود و آدم ها همانند آنچه در واقعیت رفتار میکنند هستند:
به آماتوری یک فیلم اولی و به حرفه ای بودن یک برنده اسکار

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۲۱ ۳ نظر
بوتیمار ...

لانتوری

اولین کاری که بعد از دیدن این فیلم کردم
دیدن مجدد فیلم کلوزآپ کیارستمی بود.
کلوزآپ انقدر خوبه که الان دوست دارم به جای لانتوری از کلوزآپ بنویسم؛
ولی خب یک وقت دیگر در موردش مینویسم.
(شباهت شیوه روایی این دو فیلم)

اولین سوال این است که اصلا لانتوری یک فیلم است؟
و اگر پاسخ مثبت است از کدام قابلیت سینما استفاده کرده است؟
و اگر تصویر و بیان تصویری را یکی از عناصر اصلی سینما بدانیم، چه دستاوردی داشته است؟

تکلیف فیلمساز با موضوعش معلوم نیست. او میخواهد در مورد بخشش صحبت کند ولی ضعیف صحبت میکند؛
انقدر ضعیف که آخر فیلم باز کپشن می نویسد و ما را مجبور میکند که فکر کنیم: آره، ما یک فیلم در مورد بخشش دیدیم.
او میخواهد به همه چیز نوک بزند و  به فراخور زمان در هرجای قصه اش این کار را میکند و همین باعث می شود کارش از ضعیف به خیلی ضعیف برسد.
باور کنید بخشش اینقدر مساله مهم و بزرگ و عمیقی هست که حین آن لازم نباشد در مورد یک عشق الکی مسخره، عذاب وجدان مجری قصاص، نگرش چهار پنچ قشر مختلف نسبت به اجتماع و ...‌، تناقض رفتاری جامعه، روزنامه نگاری، سیاست و ... حرف بزنی.
خب سرمان درد میگیرد انقدر حرف میزنی. صد و بیست دقیقه صحبت پشت صحبت، دیالوگ پشت دیالوگ و تازه جاهایی که سکوت است هم با آن موسیقی مسخره فالش پر میکنی!!

هیچ اشکالی ندارد که در سینما از یک شیوه جدید روایت استفاده شود و اصلا خوب است و کار را جذاب میکند. اما باید برای شیوه روایت دلیل داشت، منطق داشت. این همه تلاش سینما برای دستیابی به شیوه روایی بیهوده نبوده است، دلیل داشته. دلیلش مخاطب است. مخاطب خیلی مهم است و تو این حق را نداری کاری کنی که او به خاطر چرق چرق های بیخودی که از آن استفاده می کنی دیگر به سینما نیاید.

فکر کنم در زمانه ای باشیم که کسی از این که یکی خیلی احمقانه عاشق کسی شود تعجب کند. حالا شما بیست بار به شخصیت اصلی فیلمت بگو بگه: عاشقتم!!
خب باور نمیکنیم. نشانمان بده که عاشقشه. نگو نشان بده...

سینما دنبال تحقق اهدفی است که یکی از آنها حرف زدن در مورد چیزهایی است که نمیشود در یک سخنرانی یا کتاب ارائه داد. یک چیز درونی و اینکه یکی بخواهد چیزهای حال بهم زدنی را نشانمان دهد که قطعا تجربه دیدن آن تلخ است نقطه مقابل این هدف است.
حالا یک زمانی میگویی به خاطر مثلا عمق دادن به تلخی یک کار آن را نشان دهی؛ این اشکال ندارد ولی باید، باید در رسیدن به آن موفق باشی وگرنه نشان دادن سلاخی و امعا و احشا که کاری ندارد.
مثلا پازولینی در این کار موفق است یا حتی در درجه های پایین تر هم، سری فیلمهای اره موفق است چون برای نشان دادن دلیل قوی دارند.

۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۵ ۲ نظر
بوتیمار ...

بادیگارد

ابراهیم حاتمی یکی از کسانی هست که سینما را فهمیده ولی نه خیلی خوب
و خب این یعنی از خیلی ها که فکر می کنند سینما رو فهمیدن جلوتره.
( فهم سینما مفهومی ماورای ادراک عقلی دارد و بیشتر به کار بستن و تجربه عملی آن مد نظر است و نه دانش نظری)
از اینکه در هر فیلمش پیشرفت و رشدش رو میبینم ذوق میکنم.
او قصه اش را میگوید، جذاب هم میگوید ولی لکنت دارد. چرا؟ چون میخواهد خیلی بگوید و خودش را تخلیه کند.
این باعث میشود ابراهیم حاتمی کیا را ببینیم و نه فیلمش را. عصبانیتش را ببینیم و نه فهمش را و این در حالیست که او هم فهم دارد و هم فیلم.
از همه اینها که بگذریم بادیگارد فیلم خوبیست چون آدم ها در آن هدف دارند، برایشان سوال پیش می آید و به دنبال جواب اند. خوشبختانه کارگردان جواب را دو دستی در اختیار مخاطب قرار نمیدهد و برایش شعور قائل میشود. دو راهی ها را نشان میدهد. آنها که کارشان در دنیا قضاوت است قضاوت میکنند و آنها که دنبال فهمیدن هستند فکر میکنند؛
فکر میکنند که بالاخره باید محافظ باشند یا بادیگارد؟ این سوال جدی فیلم است و دائما هم تاکید میکند که این دوتا فرق دارند. این سوال را برای تک تک شخصیت ها مطرح میکند.
پاسخش هم روشن است؛ او ارزشی برای یک بادیگارد قائل نیست و این از گفتمان و جهان بینی او ناشی میشود و چقدر من این نگاه را میپسندم.
سوالش از این بابت مهم است که مساله تک تک افراد جامعه است و فیلمش به خاطر این خوب است که میخواهد این سوْال را در تک تک افراد زنده کند.

اما چه چیزی برای او لکنت می آورد و از تأثیر خودش بر مخاطب می کاهد؟!
اولین چیز نداشتن بیان تصویری است. این از قاب بندی ها تا انتخاب بازیگر و لوکیشن و لباس مشهود است. حتی تدوین و موسیقی هم او را تنها میگذارند و اصلا صداگذار کار او وا خراب میکند.
دومین چیز وارد کردن حب و بغض و پررنگ شدن جریانات سیاسی متبوعش در فیلم است.
این حتی جلوی جهانی شدن فیلم را میگیرد
اما قصه و فیلمنامه به قدری خوب و جذاب است که باعث میشود این ضعف ها حداقل برای عموم محسوس نشود.

به هرحال توصیه میکنم این فیلم را ببینید و حتی دو بار ببینید. 


۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۰۶ ۲ نظر
بوتیمار ...

سریال

خیلی سریالی نیستم؛
نه ایرانی و نه خارجی،

اما
یک سریالی رو شبها دنبال میکنم به نام پشت بام تهران.

دیالوگ نویسی و کلا نگارش گفتگو برای خودش یک دنیایی داره که واقعا بی نظیره اگه باهاش آشنا باشید.
دیالوگ های این سریال در نوع خودش و البته در ایران واقعا عالیه.
هرچند شاید هیچ آدمی را دور و برمان پیدا نکنیم که اینطوری با هم صحبت کنند اما این یک فیلمه و خودش دنیای خودش رو میسازه (این هم یکی از ویژگی های بارز سینما است)
و به نظرم به شدت در ساختن دنیایی که همه از هم طلب دارند و با هم دعوا دارند بی نظیره.
پاس ها و ارجاع های دیالوگی بین قسمت های مختلف و استفاده از ایهام و استعاره های مختلف مهمترین خصوصیات دیالوگ هاست.
قصه هم خیلی خوب جلو میره،
هم خط سیر کلی و هم خرده پیرنگ های کاملا بدیع و نو.
و از همه مهمتر شخصیت هاست که قشنگ تعریف شده و کمتر متناقض میشوند.

تا اینجا بیشتر نتیجه کار سعید نعمت الله بود.

اما در مورد کارگردانی فقط به دو تا موضوع جدیدی که توی کار لحاظ شده اشاره می کنم:
یکی نزدیک شدن به سینما و بیان تصویری و بعضا استفاده از نمادگرایی برای پیشبرد قصه است
و دومی که خیلی من را سر ذوق آورد و احتمال داره ئیشنهاد تدوینگر باشه
استفاده درست و به جا از مونو کروم ها است.
حقیقتا من فکر میکردم دوران مونو کرومی تمام شده و فقط برای ارلی سینماست
ولی دیدم چقدر میشه باهاش کار کرد، احساس خلق کرد، شخصیت پردازی کرد و ...
اینجاست که با پوست و خون درک کردم که سینما چقدر قابلیت بکر و دست نخورده داره هنوز برخلاف پیشرفت تکنولوژیکش!

---

نمدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم. شاید فقط برای اینکه ادای دین کنم به این سریال

۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۳۰ ۶ نظر
بوتیمار ...

ابد و یک روز

فرض کنید ده نفر رو به دیدن یک فیلم در جشنواره دعوت کنید و بعد بگی همه 
ساعت یک ربع به هشت میدان ولیعصر باشند
و تو تازه ساعت هشت از پردیس کوروش راه بیافتی!!
و همه بلیت ها هم دست تو باشه!!!
هیچی دیگه، با یک تلفن به مدیریت همه رو میفرستی داخل.


اما فیلم؛
با اینکه شهرام مکری سرکلاس خیلی از فیلم تعربف کرد و گفت اِلِ بِلِ جینبلِ؛
خیلی فیلم ساده، غیر عمیق، کلیشه‌ای و تکراری‌ای بود و کاملا اثرات یک فیلم اولی توش نمود داشت.
عین نه نفر دیگر هم اذعان داشتند نیم ساعتی از فیلم هم که نبودم آش دهان سوزی نبوده.
با این حال احتمالا جز فیلم هایی بشه که خیلی مورد توجه قرار خواهد گرفت...
تنها چیزی که شاید پای کار نگه‌ات میداره بازی پیمان معادی و نوید محمدزاده است اون هم با شوخی های لفظی تکراری

وجه تسمیه فیلم هم واقعا مسخره بود.

۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر
بوتیمار ...

معجزه‌گر

فهمیدن، درد دارد.
هرچه عمیق‌تر باشد، دردناک‌تر است.
وقتی سوال ها و خواسته ها سطحی بشود؛
تنها یک معجزه‌گر می‌تواند ما را به خود بیاورد.
معجزه‌گری که اصلا دنیایش را نمی فهمیم،
و تازه اگر بفهمیم  هم قدرت قبول آن را نداریم.
چرا؟!
چون وابسته‌ایم.


چقدر این فیلم خوب است.
چجوری یکی میتونه فیلم به این خوبی بسازه؟!
پرورگارا ما را نیز چنین فدرتی عطا کن...



مشخصات فیلم
یک نسخه هندی از این کار وجود داره که واقعا چیپه!!



۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۵ ۳ نظر
بوتیمار ...

جمله

- راسته که میگن مرد گریه نمی‌کنه؟
- هوم...غلط کرده هر کی این جمله رو گفته
- این جمله از خودم بود آقای دکتر
- ببین یه دقیقه اینجا وایستادی مجبورم کردی دوبار بگم غلط کردم.

روزهای زندگی- پرویز شیخ طادی


----
امیدوارم درست یادم مونده باشه. مال چهارسال پیش است.

۱۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۰ ۴ نظر
بوتیمار ...

لقمان

جشنواره حقیقت از امروز شروع شد.
یکی از خوبی جشنواره دیدن دوستاییه که شاید یک سال ندیدشون.
۹۰ دفیقه فیلم دیدم، ذو ساعت داشتم با این و اون صحبت میکردم.

و اما لقمان خالدی
و فیلمش
به نام فصل هرس.

واقعا فیلمی بس خوب بود
انگار لقمان مثل یک روانشاس 
وارد فکر یک انسان میشه
و بهمون نشونش میده
بیشتر با تصویر تا با حرف.

الان فهمیدم فیلم مهدی گنجی خیلی عقب تر از این فیلماست.


و اما یک نکته:
یک فیلمساز هرچقدر هم گنده و معروف بشه
فیلمش مثل بچه اش میمونه.
بیچاره نشسته بود دم در سالن
هرکی در رو باز میذاشت بلند می شد و
در رو می بست و پرده رو می کشید.

۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۷ ۳ نظر
بوتیمار ...

داگویل

یعنی با اعصاب و روان آدم بازی میکنه این فیلم.
اون از موقعی که گریس عین شلغم میشینه
هرکسی هر کاری خواست باهاش بکنه
اون از آخرش که هرکاری میخواد میکنه.


سوال اول: انقدر خوب بودن خوبه یا بد؟!
خودش میگه که خوبه چون اون آدمها در شرایطی بودن
که مجبور بودن این کارها رو بکنند و نباید سرزنششون کرد.


سوال دوم: ما آدمها واقعا مثل شهر داگویل نیستیم؟
شاید به هم تجاوز نکنیم؛
اما خیلی داریم شبیه اونا میشیم.
ترسناکه
فقط برای انتفاع همدیگه رو میخوایم
و حتی در لحظه آخر تنها کسی که بهش امید داشتی هم
به فکر انتفاعشه و اصلا تویی براش وجود نداره.


خدایا ما رو ببخشای...



---

چقدر این بازی نیکول کیدمن خوبه. 

۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۹ ۵ نظر
بوتیمار ...

روش

به هر روشی برای اعتراض به یک فیلم و سازنده اش و اعتقاداتش فکر میکنم
جز اینکه بخوام موقع اکران فیلم طرف، حرکت خاصی
از قبیل کف و سوت و خنده و هو
انجام بدم.


حالا میگم تو فجر این چیزا عادیه
مردم از هر قشری میان
ولی توی فستیوال های مخاطب خاص تر
یک کار احمقانه است.


اینا خیر سرشون میخوان فیلمساز بشن
جلوی حرکات فیزیکی بدنشون رو نمیتونن بگیرند.
کلا از این عادما که می خوان به زور بلند بخندند خوشم نمیاد (شایدم متنفر باشم- هرچند خیلی خیلی کم از یکی متنفر میشم)

یه طرح سه خطی فیلم کوتاه توی ذهنم بود دو سالی (در مورد ۲۴ ساعت آخر عمر یک جوان اعدامی )
امروز دیدم دو تا جوون مشهدی یک فیلم با همون ایده ساختند
انصافا بد هم نبود
الان احساس میکنم یه باری از روی دوشم برداشته شد

اگه وقت کردید به دیدنش می ارزه
اسمش: سه سال و سه ماه و دو روز- داوود رحمانی

۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

دعا

امروز همه چی جز آسمون سیاهه

میخواد منو با خودش ببره ولی کور خونده

بهش میگم دعا میکنی؟

میگه نه

میگم حتی برای خودت؟

میگه حتی برای خودم


----

[مردی که اسب شد-امیرحسین ثقفی]

۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۵ ۱ نظر
بوتیمار ...

اینگونه ۴

یک. باشگاه دعوا(مشت زنی)

پرسش مهمیه. شاید ابتدایی باشه. شایدم شعاری به نظر بیاد:
"تو باید این احتمال رو در نظر بگیری که خدا دوستت نداشته باشه. هرگز نخواستت و احتمالا ازت متنفره."

یه چیز جالب وجود داره و اونم اینه که خیلی اوقات از چیزهایی بدت میاد یا رفتارهایی برات سواله اما دقیقا خودت داری اون کارها رو انجام میدی. فکر میکنی خودت نیستی و در واقع تایلر داره اون کار رو انجام میده ولی خودتی.
یه جایی کنترل تایلر اینقدر سخت میشه که برای اینکه همه چی رو روبراه کنی مجبوری خودتو حذف کنی.



دو. مرثیه ای برای یک رویا

هر آدمی به یه چیزی اعتیاد داره یا بهتر بگم عادت داره.
هنوز نمیدونم ولی به نظر میاد عادت حتی از نوع خوبش هم خوب نباشه. یعنی ارزش نداشته باشه.
مثلا ممکنه یکی به خوندن نماز اول وقت عادت کرده باشه و به صورت ناخودآگاه تا صدای اذان رو میشنوه بره سراغش و در مقابل یکی به نماز اول وقت ایمان داشته باشه و بخونه. اینا فرق داره ولی خب بیان تفاوتش سخته.
البته این بی ربط بود.
عادت ها میتونه زندگی آدم رو به تباهی بکشه و زیباترین اهداف زندگی رو تحت تاثیر خودش قرار بده. مواظب باش اسیر عادت نشی. عادت زندگی رو روتین و بی معنا میکنه.
زندگی یه نسل بالاترت پره از این عادت هاست.
تصمیم به کنار گذاشتن عادت ها میتونه اسمش توبه باشه. درِ توبه هر ثانیه بازه پس اونو به شنبه ننداز. همین الان بشین یه لیست از عادت های بدت بنویس و درجا بگو میذارمتون کنار.

[
من: (مخاطب: رای) بس است دیگر چقدر فاز نصیحت گرفتی در این پست!
رای کیست؟ همون که این مزخرفات را به من میگه. در رده نفس و ضمیر آگاهه ولی نه اونا.

]



سه.جنون

تو زندگی موقعیت هایی پیش میاد که در آن، همه ی اطلاعاتی که به دستت میرسه تو رو به این وا میداره که بر مبنای اون اطلاعات قضاوت کنی. اما معمولا یا همه اطلاعات به تو نرسیده و یا در جمع بندی اون ها اشتباه کردی. حالا این جمع بندی تو میتونه سر یک نفر رو ببره بالای دار یا دل یکی رو بشکونه.
این فیلم ها هستند که آدم ازش بدشون میاد؛ هی میگن زود قضاوت نکنید. بابا حداقل تو یکی بساز بگو اصلا قضاوت نکنید.
قضاوت خیلی کار سختیه. فرض کن وقتی دیکو میومد راسک تو اتاق بود و اونو میکشت. چقدر بد میشد؟! زندگی دیک واقعا به باد میرفت در نتیجه ی یک قضاوت سطحی. حالا بماند باربارا هم سر این قضیه کشته شد.



Moveis:Fight Club-Requiem for a Dream-Frenzy


۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۰ ۳ نظر
بوتیمار ...

بی خوابی

میگن اگه آدم دوازده روز نخوابه میمیره...
تجربه جالبی میتونه باشه

سه روزه نخوابیدی
سر چی؟
یه چیز بیخودی
کاش زبونتو گاز میگرفتی و ایده این فیلم رو نمیدادی
هم خودتو خسته کردی و هم  بقیه رو

معلوم نیست چقدر دیگه باید وقت بذاری تا کار رو تموم کنی
به هر حال تموم میشه و همه کاسه و کوزه ها سر تو شکسته میشه و هیشکی نمیفهمه تو با چه سختی ای کار رو جمع کردی!
در ثانیه فیلمنامت رو تغییر میدن و تو باید پلان طراحی کنی
سینما همینه دیگه یعنی شرایط سخت

به هر حال خسته نیستی
چون خیلی چیزا یاد گرفتی
و آدم های زیادی رو شناختی

و از همه مهم تر یک دوست پیدا کردی به نام علی
البته شاید اون دوست تو نباشد ولی تو دوست او هستی
نمیدونی چرا باید دوستش داشته باشی ولی داری

همین الان یکی بهت پیامک داد: 
ناگهان یاد تو افتاد دلم ...
این هم از همون دوستاییه که دوسش داری ولی نمیدونی چرا!!

خیلی زود با صدای  بوق ماشین پشت سریت از خواب بیدار میشی
چراغ سبزه و ترافیک پشتت ایجاد شده
حیف که سه روز بیخوابی به همین راحتی تموم شد.
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۴ ۳ نظر
بوتیمار ...

قمار

شب تا دیروقت که نه، تا صبح بیداری و شاینیگ می بینی؛
چقدر ما آدم ها شبیه جک تورنس هستیم،
و با بدبینی نسبت به اطرافیانمون اونها رو محاکمه می کنیم.


صبح تو راه چند نفری دور یک مرد که روی زمین نشسته جمع شده اند، تو هم بهشون اضافه میشی؛
بازی ساده ای است. سه تا کارت که فقط پشت یکیشون با خودکار خط خطی شده. اونها رو جابجا میکنه و هرکی میخواد حدس بزنه باید پنجاه یا صد هزار بزاره وسط.

یکی که یکبار سوخته میگه کارت رو بده ببینم اگه راست میگی؛ کارت رو بر میداره روش رو بر میگردونه و گوشه ی کارت را تا میکند.
سه چهار دست بازی میکنه و همه رو میبره.

بهش میگی گناه داره
میگه نه بابا .. .. همین الان از یک نفر نهصد گرفت
میگه ایندفعه تو بگو
میگی نه گناه داره


دو دست دیگه بازی میکنه و باز میبره
یارو میگه من دیگه با تو بازی نمیکنم
یاروهه میگه تو بگو
میگی نمیگی
میگه .... نداری؟!
میگی: سکوت


چند نفر تحریک میشن حدس بزنن؛
همشون میبازن.

یارو از تو ناامید میشه و میره همین سناریو رو برای یکی دیگه اجرا میکنه؛
دو هزاری ات میافته دو سه نفر دیگه هم دارن نقش میان اون وسط.
باز میگه .... نداری
ایندفعه بهش میخندی


ازش دور میشی ...
ازشون دور میشی ...



تو راه فکر میکنی: تو که زیاد قمار میکنی تو زندگی، چرا نکردی؟
میگی: نامردی تو قمار دیگه ته نامردیای عالمه.


قمار خوب، قمار بد؛ اینگونه است زندگی ...
امید است از بزرگترین قمار بیرون بیای
بازنده یا برنده فرقی نداره
مهم اینه که قمار کردی!


۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۴ ۱ نظر
بوتیمار ...