ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۷۴ مطلب با موضوع «چرند و پرند» ثبت شده است

جگر

تو رو به خدا برو برای خودت جیگیری ماهیچه ای بگیر یکم جون بگیری آخه...

۰۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۶ ۱ نظر
بوتیمار ...

اَخم

مادرم همیشه می گفت آن قدر اَخم کرده ای پیشانی ات چروک افتاده است؛

آن قدر که دیگر حتی نمی توانی به نوه ات لبخند بزنی...

۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۴۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

اسفند

من که از اسفند دل خوشی ندارم 

حالا تمام دل خوشی ام شده باز کردن تقویم

و روز چهارده اسفند

و جمله ای که یک نفر روی آن نوشته است...


پـ نـ: خیلی دلی از اسفند بدم میاد. شاید به خاطر کوتاهیش، به خاطر خستگی ـش، به خاطر تق و لقیش...

۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر
بوتیمار ...

اعتماد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۸
بوتیمار ...

فراغ

همه ی اولین ها که شیرین نیستند!
کاش این آخرین اولینِ زندگیم باشه.


بعضیی چیزها شوخی شوخی جدی میشه. مهم اینه توی اون شرایط قرار بگیری. تازه میفهمی تصوری که داشتی با واقعیت خیلی فرق داره.
هفته ی سخت زود تمام شو...
۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

خاطره

همچو آیینه

فراموشی افراد، هنر می خواهد.

تو هنرمند مباش؛

لااقل از بر من...

۲۲ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۶ ۱ نظر
بوتیمار ...

صندلی

سال گذشته رفته بودم همایشی که براشون عکس بگیرم. تقریبا جمع کله بزرگ ها بود. اونجا بود که با شغل عجیبی آشنا شدم. قبل از شروع مراسم یک تیم پنجاه نفره  خیلی شیک وارد سالن شدند و هر کدوم از افراد روی یک صندلی نشستند.

شغل این آدم ها رزرو بود. یعنی تا وقتی که میهمان آن صندلی نیامده بود روی آن می نشستند تا فرد دیگری آن جا را نگیرد. ظاهرا حقوق مناسبی هم داشتند.

دیروز در دانشگاه همایشی بود و من هم به عنوان یک سرباز موظف شده بودم حضور پیدا کنم و کاری انجام دهم. میهمان ها آمدند و همایش شروع شد. فقط میهمان اصلی که رییس دانشگاه بود دیر کرده بود. برگزارکننده ها هم که دیدند من بیکار برای خودم میچرخم و می ترسیدند صندلی ایشون پر بشه از من خواستند (بخوانید وادارم کردند) که صندلی ایشون رو پر کنم.

حالا یه سری خیر کله گنده که نشستم بغلشون دائم از من سوال می کردند که آقا شما کی هستی و برای چی اینجا نشستی؟! من هم اشاره میکردم به مجری که یعنی حواستون به برنامه باشد. حالا بماند که همین اتفاق سبب خیر شد.


پ ن: رییس دانشگاه از اینکه تونسته بودند روی صندلی من بنشینن، توی سخنرانیشون ابراز خوشحالی کردند.

۱۴ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

ضربه

غرورم مثل بت در سینه جا خوش کرده میترسم

بلرزاند دلم را ضربه های محکم بعدی ...

۱۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۱۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

غار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۵
بوتیمار ...

شاهین

خیلی قبل ترها دو تا خواننده بود که به آهنگ هاشون علاقه خاصی داشتم. یکیشون شمالی بود و اون یکی خراسانی. اون موقع ها حتی یکیشون توی صدا و سیمای جمهوری اسلامی هم می خواند.
بعدترها هر کدومشون شروع کردند به ساز مخالف زدن و از ایران رفتند.
از لحاظ ایدئولوژی کوچکترین شباهتی که با تفکراتشون نداشتم هیچ، صد و هشتاد درجه هم اختلاف داشتم. ولی همچنان کارهاشون رو دنبال می کردم. یک دلیل وجود داشت و اون اینکه این ها فهمیده بودند و بلد بودند از هنر موسیقی چطوری برای بیان تفکراتشون و همچنین القای آن به مخاطبشون استفاده کنند. مثل همان چیزی که من دقیقا در مدیوم سینما دنبالش بودم. (کسانی که در هنر باشند میدونن که چه تطابقی میان مدیوم های مختلف هنری وجود دارد). هردفعه از شیوه ارائشون، از جزئیات دقیقشون به وجد می آمدم و هر دفعه بیشتر مصمم می شدم تا در راهی که انتخاب کردم که دقیقا نقطه مقابل آنها بود قدم بگذارم و موفق شوم. در واقع نوعی انگیزه بود برای من. اما هیچ موقع با شعرهاشون همذات پنداری نمی کردم.
هرچند یکبار کارهایی بیرون میدادند که بعضی ها به استناد اون حکم اردتداد بهشون میچسبوندن. شکی توی تفکرات اسلام ستیزانه شون نبود ولی نکته اش اینجا بود که این دو نفر این قدر زرنگ و باهوش بودند که از خروجی کارهاشون نمیشد برچسب ارتداد بهشون زد. این بود که هیچ کدام از بزرگ ترهامون نتوانستند مثل حکمی که برای سلمان رشدی و به صراحت برایش صادر شود را صادر کنند.
خودم هم با اینکه شانیتی نداره که بخوام بگم یک نفر مرتد هست یا نه، ولی با این حال نتونستم بگم به خاطر شعرهاشون مرتد هستند یا نه. این همان موقعی بود که بعضی از سایت ها با یک صغری و کبری حکم ارتداد می دادند.
ادامه مطلب...
۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

عشق

گفته بودی درد و دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پر طاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمانِ عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیکر یه فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرات بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

* فاضل نظری
۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۶ ۰ نظر
بوتیمار ...

موبایل

با خودم میگویم اگر وسیله ای که قرار است زندگی را قشنگ تر کند که هیچ؛
نگرانی هم ایجاد می کند و باعث ناراحتی نیز می شود؛
شاید بتوان از آن کمتر استفاده کرد.

الان یادم می آید که وقتی چهارسال پیش به علیرضا خرده می گرفتم که چرا همراه نداری، و او چیزهایی میگفت که من نمی فهمیدم، منظورش چه بود!!!


فعلا حرکت را شروع میکنم تا ببینم چه پیش می آید. شاید یک روز، شاید یکسال و شاید بیشتر ادامه پیذا کند. البته شبها سراغش می روم.
تجربه ترک اینستا و تلگرام هم دارم. فکر نمیکنم خیلی سحت تر باشه. این کار هم فقط و فقط برای خودم میکنم و دلایلی که دارمِ، و نه هیچ کس دیگری.

۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲ ۲ نظر
بوتیمار ...

مملکت

این حجم از دغل کاری و دو دره بازی و فریب کاری بی سابقه است.
به قول کاپیتان با گفتار درمانی که نمی شود مملکت رو اداره کرد.
البته هرچه به سر مردم می آید نتیجه انتخاب خودشان است. مردمی که با آن حرف های شیخ بهش رای دادن یعنی دوست دارند یک رییس زبان باز داشته باشند.
بیشتر تاسفم برای خواص جامعه است؛ کسانی که میدانند در مملکت چه خبر است و هیچ که نمی گویند به کنار، افتادند به مجیز گویی؛ آن هم برای چه؟ برای اینکه به اصطلاح هم فکرانشان لختی بیشتر در مسند بمانند. که خود این خواص هم میدانند که آنچه میخواستند اصلا این نبوده است. حتی انتقادهای خودشان هم نگه داشته اند تا مبادا تضعیف شوند.
انقدر که کلمه تحریم در دست این دولتمردان قدرت داشت؛ خود تحریم قدرت نداشت. جایی دیگر لنگ است و خودشان هم می دانند و هیچ نمی گویند.
کاشکی آخر این سوز بهاری باشد...
۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۴۵ ۱ نظر
بوتیمار ...

امشب

امشب از آن شب هاست...
۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۰ ۱ نظر
بوتیمار ...

معمولی

از نظر من آدما سه دسته اند:
خاص، معمولی و غیرعادی
فرق بین خاص و غیرعادی توی نوع ویژگی هاست. اولی مثبت و دومی منفی.
دعوا سر اسم و دسته بندی و اینا نیست البته.
من تا امروز فکر می کردم آدم خاصی هستم اما امروز فهمیدم حتی خیلی اوقات معمولی هم نیستم بلکه بیشتر غیرعادی ام.
گفتم اینجا بگم تا یاران دیگر که از قماش وبلاگ نویسان هستند هم، اندکی تامل کنند روی این موضوع، و توهم آدم خاص بودن برای چهارتا مطلبی که میذارن و احیانا نوع نگرششون به هستی، نداشته باشند.
البته شاید پذیرش این موضوع که شما یک آدم معمولی هستید سخت باشه ولی ثمراتی داره.
شما مثل خیلی های دیگر توی اتوبوس و مترو و جامعه هستید و فقط و فقط قدتون یکم بلندتره.
البته این بلندی قد میتونه برای یه نفر،  ویژگی خاص بزرگی تلقی بشه در حالی که اصلا توی دسته بندی های من دخیل نیستند این چیزها.
۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۰ ۲ نظر
بوتیمار ...

آجیل

خیلی آجیل دوست ندارم ولی امشب آجیلی خوردم که تا سالها در خاطرم می ماند.

یک آجیل معمولی که خیلی چسبید چون یکی آن را خاص کرده بود

۰۸ آذر ۹۵ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

صداقت

میگفت پسرم وقتی توی زندگی ات صداقت وجود داشت دیگه از هیچی نترس چون همه چی رو ب راهِ. حتی اگه خیلی سختی بکشید.
ولی نگفت اگه نبود چیکار کنم!!
کاش میشد دوباره دیدش و ازش پرسید...
آخه خیلی سوال ازش داشتم.
۰۲ آذر ۹۵ ، ۰۹:۵۶ ۰ نظر
بوتیمار ...

عاشقانه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۲:۱۰
بوتیمار ...

لباس

عصرِ حال بهم زنِ فرا مدرن در کنار همه بدی هایی که داره خوبی های انگشت شماری هم داره.
مثلا درسته لباس ها و پوشاک، دیگر هویتشان را از دست داده اند اما دیگر لازم نیست بنشینی و لباس ست کنی. چه به لحاظ جنس، چه رنگ و چه بافت. فقط کافیه نیازت برطرف بشه و دیگر هیچ کس کاری به کارت ندارند.
تازه چه بسا اگر بخواهی اسیر همان کلیشه های قدیمی بشی مقبولیتت را از دست میدی.
در واقع لباس باید خودش را به تو برساند و نه تو خود را به لباس و جامعه!
۱۸ آبان ۹۵ ، ۰۸:۲۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

کلاغ

قدیم ها،
نه فقط من، 
بلکه همه بچه ها یه سوْال جدی ذهنشون رو حسابی مشغول میکرد؛
که مثلا مامان از کجا فهمیده من توی کوچه دعوام شده یا آب رو با پارچش خوردم یا شکلات خارجی ها رو پیدا کردم و همشون رو خوردم.
میدونید، میگفتند کلاغه خبر آورده!

حالا که من هم بزرگ شدم، دارم میبینم چقدر کلاغ دور و برم دارم؛
کلاغ هایی که دوست ندارم حتی یکبار از آن ها استفاده کنم.
میدانید چرا؟! چون مادرم نباید میفهمید پولم رو توی خیابان گم کرد.
اما خب کلاغ است و کارش کلاغی؛
و این را نمیشود هیچ کاریش کرد.
پس مواظب کلاغ های دور و برمان باشیم و سعی کنیم زیاد بهشون توجه نکنیم، بهشون میدان ندیم.
اگه خودتون هم کلاغید که بدونید کلاغه هیچ موقع به خونه اش نمیرسه!
۱۲ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۵ ۱ نظر
بوتیمار ...