چیزهایی در زندگی وجود دارد که فقط با یک اتفاق یا حادثه یا تجربه میشود درکشان کرد.
ممکن است بارها آن را در کتاب ها بخوانیم یا از بقیه بشنویم ولی هرگز آن را درک نکنیم. در مورد برخی از این تجربه ها در زیرموضوع نردبان خواهم نوشت:

میگفت که یک پسر یا دختر مجرد، دلخوشی ها، علاقه ها یا آرزوهایی دارند که عاشقشان هستند. آرزوهایی که سالها در سر می پروراندند و شاید سال ها انگیزه درس خواندن شان بوده است. یا علاقه و دلبستگی هایی که اصلا ریشه در ناخودآگاه‌شان دارد. مثل پسری که لباس هایی که می پوشد برایش اهمیت خاصی دارد یا دختری که تمیزی و آراستگی اش بی اندازه برایش مهم است. و کلی عشق و علاقه ای که اگر از آن شخص بپرسی که ترکش برایت امکان پذیر است جواب منفی تیزی خواهد داد.
اما همین که یک عشق بزرگتر، عمیق تر و بنیادی تر در زندگی اش رخ می دهد ورق برمی گردد. دیگر آن پسر، آن پسر نیست و آن دختر، آن.
طوری همه چیز دگرگون می شود که اطرافیان از یک تغییر بزرگ در فرد یاد می کنند و اصطلاحا می گویند چقدر عوض شده است.  و معمولا با کلی تعجب همراه است، حتی برای خود فرد. اما در اصل او عوض نشده، او خودش است. خودِ خودش. برای او فقط نظام ارزشی و اولویت هایش تغییر پیدا کرده است. او هنوز هم دوست دارد بهترین لباس ها را بپوشد ولی نپوشیدن بهترین لباس دیگر او را آزار نمی دهد بلکه خوش‌حال‌ترش می‌کند. 
شاید نیروی عشقی که معمولا از آن یاد می شود همین باشد. خلاصه بگویم عشقی بزرگ وسط می آید که در بهترین حالت خرده عشق های گذشته به یک دوست داشتن تبدیل می کند. وقتی هم می گویم خرده عشق، نه اینکه واقعا خرده باشد؛ لفظا خرد است وگرنه ممکن است مثلا آرزوی شغل یا موقعیتی باشد که سالها در سر می پرورانده است که خیلی هم خرد نیست.
(همین جا در گوشی بگویم که غوغا می کند)
اما احتمالا این آخر راه نباشد و عشقی بزرگتر در راه باشد. از این جا به بعد تجربه نیست. دانشی است که خوانده ایم. می گویند که اصلا جنس این عشق متفاوت است. یعنی چی؟! یعنی مثلا این عشق حسود نیست که بگوید اگر میخواهی من را داشته باشی بایستی دور بقیه عشق و علاقه هایت، مخصوصا یگانه عشقت، خط بکشی. اتفاقا تو را عاشقتر میکند، شیدا تر می کند و خوبتر می کند.
وقتی اینجوری به امام حسین نگاه می کنی یک همچنین عشقی می بینی.
در راه جانان جان بده، بی عشق نگشاید گره
عشق ابی عبدالله به پروردگار جهانیان طوری جلوه پیدا می کند که عزیزترین کسانش را فدا می کند. آن عزیزترین ها هم از این کار عشق می کنند. عاشق تر می شوند. اصلا هرکس می فهمد چنین اتفاقی افتاده عاشق حسین و کسانش می شود.
فکر می کنم اینطوری بوده که حضرت زینب فرموده است چیزی جز زیبایی ندیدم...

خدایا عاشق‌م کردی؛
عاشق‌ترم کن؛
تا بعد از عشق کوثرت؛
یاد بگیرم، یاد بگیریم؛
که چطور باید به تو عشق ورزید و عاشق‌تر شد....