ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۷۴ مطلب با موضوع «چرند و پرند» ثبت شده است

ابراز

امشب به رئیسم پیامک دادم:

حمید آقا
ممنون بابت همه چیز


جواب داده:

سلامت باشی
چیزی شده؟


من: نوچ


کم کم باید یاد بگیرم احساساتم رو ابراز کنم.

امروز تو مترو میله رو گرفته بودم
یه پیرمرد نحیفی اومد سرش رو تکیه داد رو دستم
یه دقیقه ای شد
میخواستم ماچش کنم
ولی نکردم

یا همیشه دوست داشتم هر موقع میام خونه
یه دقیقه بابام رو بگیرم توو بغلم
خدا رو چی دیدی
سرماخوردگی ام که خوب بشه این کار رو میکنم هر روز


فقط یکی هفته بعد یادآوری کنه لطفا

۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۱ ۶ نظر
بوتیمار ...

کانسپچوال آرت

جمعه رو کجای دلم بذارم آخه؟!
خدا کنه برنامه هوا بشه ما هم بریم به زندگیمون برسیم
۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۷:۰۵ ۴ نظر
بوتیمار ...

انتخاب

گاهی نه تنها نمیدونی هدفت از کاری که انجام میدی چیه
بلکه نمیدونی این کاری که انجام میدی کار درست یا غلطیه

بعد دوستت که باید تو این مواقع حرف بزنه و کمکت کنه
سکوت میکنه
پس برای چیه این دوستی؟!


------

امشب دلم هوای مصلای تو را کرده
حیف که هوا کمی سرد است ...

Bootimar

۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۴ ۴ نظر
بوتیمار ...

فوتبال

فوتبال امروز خیلی چسبید.
بعد از یکی دو سال بازی نکردن، توی سه جلسه به آمادگی رسیدم.
هفته های اول و دوم دروازه خالی هم میزدم تو اوت !!!
ولی امروز یه ده تایی گل زدم با یک یار کمتر.
 
کلا ورزش جوابه میده.
به امتحانش می ارزه ...

هیچ موقع علاقه خاصی به فوتبال نداشتم و بیشتر دنبال هندبال رفتم ولی خب وقتی امکاناتش نیست، همین فوتبال هم خوبه.
نکته جالبش اینجاست تنها کفش ورزشی ام که آخرین بار برای هندبال گرفتم ، دو شماره برام بزرگ شده، یعنی پام کوچیک شده!!!

من نمیدونم هر چقدر هم آرسنال گند بزنه نمیتونم دوستش نداشته باشم به خصوص آرسن ونگر رو.
حالا اصلا نمیدونم الان کی توش بازی میکنه!!

۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۰ ۲ نظر
بوتیمار ...

این طور

پس که این طور ...

;(

۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۷ ۱ نظر
بوتیمار ...

از

چرا فراموشم نمیشه، چرا ته ذهنه همیشه

باید کند این دندونو از ریشه


از قصه هایی که لزوما، پایان خوبی ندارند

از جلوه هایی که می بازند رنگ و رو گاهی

از عشق هایی که امروز خیال واهی


[song]

۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۶:۵۰ ۲ نظر
بوتیمار ...

پریود

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
بوتیمار ...

غم

نمیدونم این غم، کی تموم میشه.
بدترین جاش اینجاست که خیلی از اوقات باید اظهار به شادی کنی در حالی که شاد نیستی.


دیروز روز جشن بچه های جدیدالورود فنی ها بود؛
خیلی برام مسخره بود.
رامین یه حس خوبی داره. مکانیک ۹۳ ای هست. از بودن کنارش لذت میبری.
فقط اون فهمید چه حس مزخرفی دارم.
تقریبا بدون اینکه چیزی بگم.

دیروز خیلی اتفاقی سید رو دیدم.
امسال **** **** قبول شده.
خیلی دلم شکست از اینکه نبود این چند وقت.

دیروز که دیدمش چند ثانیه ای بهت زده بهش نگاه کردم
بعد محکم بغلش کردم.
دلم میخواست تو بغلش گریه کنم اما...

گفت این هفته عقدش بوده
براش آرزوی خوشبختی کردم

دیگر خیلی با هم سرد شده بودیم که بتونم بهش چیزی بگم.

۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۲ ۲ نظر
بوتیمار ...

امیر

این روزها همه تلاش می کنند یه جوری احساسشون رو نسبت به هوا بیان کنند حالا خوب یا بد. با عکس، شعر یا جمله.
اما تلاششون بی فایده است. شرح این حس غیرممکنه.

به این نتیجه یقین پیدا کردم که نزدیکترین مکان به خدا، بالکن ساختمان هاست؛
البته نوع ساختمان ها هم خیلی مهمه؛
این رو جدی میگم.

میدونم امیر این جا نمیاد؛
شایدم بیاد.
میخوام یکم راجع بهش بگم:
همه آدم ها ایرادات و اشتباهاتی دارند، مهم اینه که در لحظات مختلف به هم کمک کنیم تا اونها رو کم کنیم.
اینه معنای یک دوست واقعی نه آدمی که صرفا با هم خوش باشید یا از تنهایی در بیارتتون.
امیر یک دوست واقعیه.
میدونم تا حالا هم من خیلی از دست اون ناراحت شدم و هم اون از من.
امروز یه سری چیزها به من گفت که حتما خیلی بهش فکر میکنم و حتما اصلاح میکنم؛ اما خیلی دلش شکستـ ـه بود از دست من ...
اما با این حال برام یک هدیه خریده بود.
یکبار بهش گفتم تو از معدود آدم هایی هستی که دوستش دارم؛ اون هم گفت میدونستم. امیدوارم واقعا بدونه.

درسته خوب بودن سخته ولی غیرممکن نیست.
امروز یک هفته از روزی که تلاش کردم خوب باشم گذشت.
سوتی داشتم ولی تلاش میکنم بهتر بشم.

یکیش این بود:
به راننده آژانس:‌لطفا هرجا تونستید نگه دارید یکم پول از عابر بگیرم.
یک نفر جلوی عابر مشغول کار است.
زیاد طولش داد.
دزدکی نگاه کردم دیدم در شک و تردیده میخواد چه کار کنه.
موجودی بگیره یا چیز دیگر.
مردی حدودا پنجاه و پنج ساله بود.
بهش گفتم آقا میشه یکم سریعتر.
گفت من همین الان کارتم رو زدم.
و بعد درگیری لفظی شکل گرفت.
چند دقیقه بعد دستش به یقه ی من بود.
من به خاطر سنش نمیتونستم مثلا یقه ی او رو بگیرم یا بزنمش. خیلی ضایع است روی کسی که سی سال ازت بزرگتره دست بلند کنی.
ولی خب براش لفظ میومدم و این او را بیشتر عصبانی میکرد.
ماجرا را ختم کردم و به یک عابر دیگه رفتم.
ولی تا ساعت ها به این فکر میکردم که چه کار احمقانه ای کردم که اولش عجله کردم و اینکه شاید بنده خدا مثل بابای من بلد نبوده.
کاش با این جمله میرفتم جلو: آقا میتونم کمکتون کنم.
ولی خدایی اعصاب نداشت یارو ...
این تقریبا اولین باری بود که باعث اصلی ایجاد یک درگیری بودم. (یه جا دیگه هم بود که من هیچ تقصیری نداشتم ولی ماجرا تا قمه کشی و تیراندازی هم پیش رفت)

چند وقته آهنگ گوش نمیدم و هیچ اتفاقی برام نیافتاده.
این هم گفتم شاید دونستنش مفید باشه.
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۵ ۰ نظر
بوتیمار ...

پیاده

امشب

تو این هوا

باید

پیاده زد بیرون

ببینی

به کجا میرسی؟


خیلی بده متولد مهر باشی و نخوای این ماه بیاد...

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶ ۳ نظر
بوتیمار ...

بی خوابی

میگن اگه آدم دوازده روز نخوابه میمیره...
تجربه جالبی میتونه باشه

سه روزه نخوابیدی
سر چی؟
یه چیز بیخودی
کاش زبونتو گاز میگرفتی و ایده این فیلم رو نمیدادی
هم خودتو خسته کردی و هم  بقیه رو

معلوم نیست چقدر دیگه باید وقت بذاری تا کار رو تموم کنی
به هر حال تموم میشه و همه کاسه و کوزه ها سر تو شکسته میشه و هیشکی نمیفهمه تو با چه سختی ای کار رو جمع کردی!
در ثانیه فیلمنامت رو تغییر میدن و تو باید پلان طراحی کنی
سینما همینه دیگه یعنی شرایط سخت

به هر حال خسته نیستی
چون خیلی چیزا یاد گرفتی
و آدم های زیادی رو شناختی

و از همه مهم تر یک دوست پیدا کردی به نام علی
البته شاید اون دوست تو نباشد ولی تو دوست او هستی
نمیدونی چرا باید دوستش داشته باشی ولی داری

همین الان یکی بهت پیامک داد: 
ناگهان یاد تو افتاد دلم ...
این هم از همون دوستاییه که دوسش داری ولی نمیدونی چرا!!

خیلی زود با صدای  بوق ماشین پشت سریت از خواب بیدار میشی
چراغ سبزه و ترافیک پشتت ایجاد شده
حیف که سه روز بیخوابی به همین راحتی تموم شد.
۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۴ ۳ نظر
بوتیمار ...

بخور بخور

نصف مال من نصف مال تو
حالت از این جمله بهم میخوره اما ایندفعه نباید چیزی بگی


هیچ موقع اهل خوردن این پول ها نبودی و نیستی
اما ظاهرا جامعه ات خیلی وقته این مسیر رو انتخاب کرده


حساب بکن از یه بودجه صد میلیونی که برای یک فیلم تخمین زده میشه
سلسله مراتب نصف میشه نصف میشه نصف میشه نصف میشه
تا ده تومن میمونه برای تولید بعد مجبوری با همون ده تومنه سر و ته قضیه رو هم بیاری
بعد تهش میگی چرا سطح فیلم ها
 انقدر پایینه

به هر حال میگزره
امیدوارم بگزره...

۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۹ ۲ نظر
بوتیمار ...

اینگونه ۳

دو سه خطی بنویس ...


از خنده های بلند ...
متنفرم ...


آقای نوربخش کثافت ...
آن ناظم تکبیری ...


وقتی دلت شکست ...


درها همه قفلن ...


دل می زود ز دستم ...


این فصل را بسیار خواندم ...


خوان هشتم ...


تلخی نکند ...



زندگی هر روز یک جور ادامه داره. بعضی موقع ها قشنگ میدونی تو چه مرحله سختی قرار داری. همه فکر میکنن شت زدی.
در واقع قاط زدی. نمیدونی چجوری بری جلو. مثل تیم فوتبالی که چهار پنج تا عقب میافته. فقط دوست داری بازی تموم بشه.
هم از خجالت آب شدی و هم فکر میکنی چه بازی مسخره ایه. اما خب ...
کاش یه نفر رو پیدا میکردم تا بتونم بهش بگم خیلی چیزها رو اما کسی پیدا نمیشه. کاش شپی تو شهر ما زندگی میکرد تا میرفتم و پیداش میکردم و بهش میگفتم: میفهممت.

زندگی ما هم اینگونه شده دیگر
مثل این شعرها
چه می شود کرد؟

۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

مسئولیت ۱

بعد از مدت ها که نه؛
برای اولین بار؛
مادربزرگتو بغل میکنی، بغل بغل
و اون عین بچه ها تو بغلت گریه می کنه.

و تو مجبوری به او امید بدهی، امیدی که هیچگاه بهش اعتقاد نداری
و اون آرام میگیره


راجع به پیری حرف زیاد دارم ولی الان موقعش نیست چون خیلی مفصله!


و اما مسئولیت ...
هرچی فکر میکنی به نتیجه ای نمی رسی


تو در قبال خودت مسئولیی یا دیگران؟
این یک مبحث تئوری نیست وگرنه حرف که قشنگه مثل شازده کوچولو؛
مهم اینه که تو عمل و موقعیت هایی که برات پیش میاد چه می کنی؟!


اول خودت بعد دیگران!
یا همزمان خودت و دیگران،
یا اینکه خودت با اولویت بیشتر، بعد دیگران،

هیشکی نمی دونه.


واقعا تو که دم از مسئولیت های اجتماعی میزنی برای خودت چه کار کردی!
افرادی در کنارت هستند که واقعا خالصانه دارند برای بقیه کار می کنند ولی خودشون چی؟ خانوادشون چی؟
شاید بگیی مثل جنگه خب، یه عده میرن برای بقیه. مثلا ما میگیم پس خودشون چی؟ خانوادشون چی؟
ولی دو تا نکته هست:
اول اینکه خیلی ها رفتند جنگ برای خودشون. اگه بدونی چه خبرها بوده تو همین جبهه ها! محیط فراهم بوده و طرف میرفته عشقبازی میکرده با خدا.
دوم اینکه زنه میگفته برو مسئولیت تو با من، من جورت رو میکشم.


ظاهرا خیلی حرف بی ربطی زدی.
احتمالا باید نسبی باشه یعنی تو هر موقعیتی تصمیم خاص خودشو بگیری.
ولی خب گیر میکنی خیلی جاها.


پس ادامه داره ...


فقط اگه کسی میتونه کمک کنه


۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر
بوتیمار ...