ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۷۴ مطلب با موضوع «چرند و پرند» ثبت شده است

فجر

به هر حال هر حکومتی،
ولو جمهوری اسلامی باشد،
ولو پایه و اساس و فلسفه اش قوی و محکم باشه،

میتونه دچار انحراف بشه.
میتونه منابع فساد سیاسی و اداری در آن شکل بگیره.
و اصلا طبیعیه.
اصلا مگر حکومتی وجود داشته که اینطور نباشد (حکومت امام علی را البته نمیدانم در بدنه چطور بوده. شاید اینطور نبوده)

پس چه کار باید کرد؟
راه خیلی ساده است و البته خیلی سخت.
انقلاب بایستی در مقطع های گوناگون زنده شود،
بایستی انقلاب های کوچک و پسا انقلاب ها دائم شکل بگیرد.
این به این معنی نیست که همه چیز رفرش شود و در امنیت اختلال  ایجاد کرد.
بیانش کمی برایم سخت است.
یکی که داره بی قانونی میکنه، فساد میکنه، پول روی پول میذاره؛
اگر ببیند کسی کاریش نداره هم بیشتر این کار را میکنه و هم فسادش را به جاهای دیگر گسترش میده؛
و کم کم همه چی رو آلوده میکنه،
و دیگه ایستادن جلویش را ناممکن میکنه.

اینجا مردم باید دوباره خوی انقلابی از خودشون نشون بدن و تا اصلاحی صورت نگرفته مقاومت کنند و خانه هاشون نروند، قلم هایشان را زمین نگذارند و دوربینهایشان را خاموش نکنند.
راستش از خیلی از این مردمی که ژست اعتراض به خودشون میگرند و کمی فکر پشت حرفشون نیست، غصه ام میگیرد. درکشان میکنم ولی ای کاش کمی عمیق تر میدیدند ...


بعضی از جمله ها انقدر صادقانه است که وقتی میشنوم خیلی در دلم می‌نشیند؛ مثل این یکی که امروز روی یک بیلبورد دیدم:

آنهایی که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند...
[خمینی کبیر]

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۴۹ ۱ نظر
بوتیمار ...

خانم

امشب حدود ساعت نه از پارکینگ محل کارم اومدم بیرون که دیدم خیابان بسته شده و کلی ترافیکه.
ماشین را روی پل گذاشتم و رفتم سرخیابان ببینم موضوع چیه.

سر خیابان یک سینما هست که این شب ها مردمی که برای دیدن فیلم های جشنواره می روند هرجایی میتونن پارک میکنند.
یک اتوبوس واحد که میخواسته بپیچد و از خیابان خارج شود بین ماشین های پارک کرده گیر کرده بود.
بعد جالب بود مسافرها به راننده می توپیدند و راننده به بقیه و اعتراض ماشین های عقبی با بوق.
یکی میگفت آقا یک ذره بمالونی رده و یکی دیگه یه ایده دیگه می داد.

خلاصه به جمع بندی رسیدند ده نفری ماشین رو بلند کنند و کمی بکشند اینور.
منم که داشتم نگاه میکردم بهم گفتند بدو بیا کمک کن.
من گفتم این ماشینه شماره گذاشته چه کاریه خب!!
و همه گفتند که نه بابا بیا کمک. هیچی دیگه ما هم رفتیم کمک ولی یک ذره هم جابجا نشد.
بعد گوشی رو درآوردم و رنگ زدم:

یک خانم بود که یواش صحبت میکرد چون داشت فیلم میدید. گفتم خانم بی زحمت لطف کنید تشریف بیارید ماشین رو جابجا کنید. کل خیابون بسته شده به خاطر شما.

زود آمد و مشکل حل شد؛ ولی هم اون فیلمه زهرش شد و هم ماشینش کمی خط خطی شد.

---

یک ایده اینه که کامنت این مطلب را ببندم و شماره اون خانم را بذارم تا نکات لازم را خودتون بهش بگید ولی حیف که اسلام دستمون رو بسته :)

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۷ ۵ نظر
بوتیمار ...

انتقاد

تجربه باعث میشه
به جای پافشاری روی حرف و تصمیم خودت
مقابل انتقاد نرمش به خرج بدی.

هرچند این فرمول همیشه جواب نمیده...

۱۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۶ ۳ نظر
بوتیمار ...

عصبانی

معمولا هر آدمی موقع عصبانی شدن
یک کار بخصوصی انجام می‌دهد:
یکی سکوت می‌کند،
یکی فریاد می‌زند
و یکی ...


من خیلی خوب نمی‌تونم عصبانیتم را بروز بدم؛
عین آذرخش در مالاریا.
خیلی اوقات به خاطر همین قضیه مسخره شدم.

اگر اون موقع چیز خوردنی کنار دستم باشد سعی میکنم تا میتونم بخورم.
چندبار شده انقدر عصبانی بودم 
رفتم یک کیلو پرتقال خونی یا موز خریدم و خوردم.
یا ساندویچ و سمبوسه
یا ساقه طلایی. (این یکی خیلی جواب می دهد)

یک بار سر صحنه عصبانی شدم و بعد متوجه شدم کل موزی که بچه های تدارکات آورده بودند را خوردم.
به هر حال روش خوبی است...
ولی مواظب باشید چاق نشوید.

۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۹ ۹ نظر
بوتیمار ...

خوب ۲

چقدر بعضی ها
خانوم هستند و چقدر بعضی ها آقان
یعنی هیچ درجه ای ناخالصی و خرده شیشه نمی بینی درشان.
فهمیدنش زیاد سخت هم نیست؛
آدم هی دوست داره بگه تو چرا انقدر خوبی؟!
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۱ ۱۲ نظر
بوتیمار ...

حق ۲

واقعیت این است که وقتی آدمی نویسنده نباشد
خیلی سخت می تواند مفاهیمی که در ذهن دارد را بیان کند.
(خیلی سخت می تواند مفاهیمی را که در ذهن دارد، بیان کند.)
اصلا بعضی مفاهیم در نوشته نمی گنجد.
فیلم مشترک مورد نظر را که ببینید بهتر متوجه می شوید که چه می گویم.
اصلا یکی از دلایلی که من سینما را انتخاب کردم همین است.
سینما می تواند مفاهیم سخت رو خیلی آسان تر از هنرهای دیگر نشان دهد؛
البته با سختی دوچندان در روایت.

اما من،
فقط خود من،
به اون افراد (پست قبل) حق می‌دهم.
نه به این معنی که کار آن‌ها را درست می‌دانم؛
نه!

من به حماقت آنها، به کینه آنها، به نفهمی آنها و در کل به شرایط آنها حق میدهم.
پیش خودم به آنها حق میدهم و از آنها طلب‌کار نیستم.
به راحتی از کنارشان میگذرم و وقتم را صرف چالش، چه ذهنی و چه عملی، با آنها نمی‌کنم.

فقط به این فکر میکنم که چرا او این کار را کرد
و
من چگونه می‌توانم کاری کنم که کمتر از این آدم ها در دنیا داشته باشیم.


----

*میدونم باز نتونستم منظورم رو کامل برسونم.
یا
*میدونم باز نتونستم کامل منظورم رو برسونم.

دقیق نمیدونم فرق این دو تا جمله چیه!!

۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۴ ۶ نظر
بوتیمار ...

حق

به همه آدم ها حق می‌دهم،

به اونی که میبینه چند نفر توی صف عابربانک هستند ولی با این حال چند عملیات انجام میده؛
به ساندویچی ای که با اینکه فلافل هاش سرخ نشده و پر از روغن هست، مستقیم اونا را توی نون ساندویچی میذاره؛
به اون خواننده های خاموش وبلاگ؛
به کسانی که از یک پست توی وبلاگ یا یک عکس توی اینستا خوششون میاد و میرن مستقیم اون را کپی می‌کنند و خودشون رو خالقش جا می‌زنند؛
به شریک‌های بازاری که بعد از یک عمر با هم کار کردن، سر یک مساله کوچیک به جون هم می افتند و شراکتشون بهم میخوره؛
به زنی که چون شوهرش توانایی تولید مثل نداره، درخواست طلاق میده؛
یا مردی که خیلی راحت به زنش خیانت می‌کنه؛
به واحدی که با اینکه پول داره، پول شارژ ساختمون رو نمیده و میگه خب بذار قطع بشه؛
به همسایه‌ای که پارکینگ نداره ولی ماشینش رو توی پارکینگ میذاره؛
به دختری که جواب رد به خواستگارش میده؛
به گدایی که وقتی یه دویستی بهش میدی اون رو پرت میکنه اونور و یک تیکه بارت می‌کنه؛
به خانومی که پول اتوبوسش رو نمیده یا پیرمردی که با اینکه کارت داره ازت خواهش میکنه یک کارت هم برای او بزنی؛
به کارگری که وسط تصویربرداری مزاحمت میشه و میگه آقا از بیکاری فیلم نمیسازی؛

و به خیلی های دیگه؛

من بهشون حق میدم حتی اگه حقی نداشته باشند...



۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۴۷ ۸ نظر
بوتیمار ...

چک

آدم یک وقت هایی یک کاری می‌کنه
با این‌که یقین داره اون کار درسته
باز هم عذاب وجدان دازه

من قبلش سیر تا پباز ماجرا را برای چند نفر گفتم و همه گفتند حق این کار را دارم.
ولی باز اقدامی نکردم گفتم شاید یادش نیست ازش چک دارم.
تا اینکه خودش یکبار بهم پیام داد:
... همونجور که تو از من طلب داری و چک داری منم از چندجا طلب دارم و ...

باز هم گذشت و من صبر کردم ولی
وقتی دیدم دیگه نه جواب میده و نه اهمیت
رفتم بانک که برگشت بزنم
ولی در عین ناباوری یارو گفت نقد میخوای یا رمزدار؟

به هر حال این یکی دو ماهه سرهمین قضیه انقدر بدقول شدم به خاطر بدقولی جناب؛
ولی باز با خودم میگم اگه جا داشت باید بهش بیشتر فرصت میدادم.
۲۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۹ ۲ نظر
بوتیمار ...

اینگونه ۵

سعی کنید وقتی پنجاه سالتون شد،
بچه دار نشوید...
این فقط یک توصیه است.

واقعیت این است که همه چیز در دنیا
...

نفس کشیدن همیشه در این دنیا سخت بوده است؛
به غیر از زمان‌هایی که یادمان می‌رود در این دنیا هستیم.
۲۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۲ ۱ نظر
بوتیمار ...

گلابی

هنوز هم معتقدم؛
گلابی
خوشمزه‌ترین، خوشبو‌ترین و وفادارترین میوه‌ی دنیاست.

و همیشه دوست داشتم یک گلابی باشم.
از آن آبدارها...

----
با پوزش فراوان از توت‌فرنگی
۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۰ ۶ نظر
بوتیمار ...

سویشرت

رفیق جان
چقدر دوست دارم برایت یک سویشرت بخرم؛
اما پول ندارم.

خدایا
میتونی یک آفر خوب بهم بدی؟!
حتی اگه شگفت انگیز نباشه.


خدا
مگه چقدر باید تو رو دوست داشت؟!
بس نیست؟!

۱۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۵ ۶ نظر
بوتیمار ...

توقف

کار هم حدی دارد؛
فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی هم حدی دارد؛
این‌ها جمله‌هایی است که باید چند‌وقت یکبار برای خودم یادآوری کنم.

دوتا کتاب خواندم،
خوب نبوده که معرفی کنم.

الان مسئله اینه که مثلا اگر
تو قبل از اذان صبح راه بیافتی
و قرار باشه ساعت مشخصی به جایی برسی
که هم بهشون قول دادی
و هم سیصد نفر آدم منتظرند که تو برسی
توقفِ ولو دو دقیقه ای برای نماز درست است یا نه؟!

یا مثلا امروز،
تو میتونی وایسی نماز ظهر بخونی
ولی
مطمئنی ساعت سه و چهار کلوین میافتد
و دیگر نمیتونی تصویر بگیری
و این یعنی تحمل حداقل چهارصد هزار تومان برای تهیه کننده
بماند که کلی آدم باید دوباره وقت بگذارند.

لطفا نخندید
سوال جدی است!!
:)

۱۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۴ ۱۳ نظر
بوتیمار ...

رمان

ساعت دوازده بود و 
فقط پنجاه صفحه باقی مانده بود
و دلم نمیخواست به این زودی به تهِ داستان برسم.

رفتم تو رختخواب ولی تا سه و نیم
هرکاری کردم خوابم نبرد.
دلیلش توو داستان بود.

لعنتی هرچی در رمان وجود داره مسالت میشه.

آهسته آهسته کتاب رو خوندم تا تموم بشه.
ساعت شد پنج و من یک ساعت فرصت داشتم بخوابم.
از نیم ساعتش استفاده کردم.
و الانم محل کارم هستم.

۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۷:۳۶ ۴ نظر
بوتیمار ...

سینی

دو ساله دادشم کلید کرده که یکی از مناسبت ها بریم
مسجد ملکِ بازار.

امروز رفتیم از صبح.

تا ظهر برنامه بود:
هی سخنرانی و هی مداحی.

کلا از هزار نفر حدودا ۸۵۰ نفر بالای پنجاه شصت سال داشتند.

غذا رو که آوردن اینجوری بود:

یک سینی غذا که نصفش شامل قیمه سیب زمینی و نصفش قورمه سبزی بود
و هر سینی برای سه نفر بود. (دهنی دهنی)

داداشم و دوستش و علی کوچولو  افتادند با هم؛
من هم افتادم با دو تا پیرمرد.
کلا چهار تا قاشق خوردند باقی اش موند برای من.

الان زیاد حالم خوب نیست :)
ولی یکی از بهترین غذاهایی بود که خوردن

۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۵ ۱۱ نظر
بوتیمار ...

ناین

اگه خیلی خیلی بیکار بودید بخونید (آخرشب حوصله فحش خوردن ندارم)
---

امروز انیمیشن ناین رو پخش کردیم
خوب اومده بودن، جا نبود اصلا

پارسا گفت بعدش برو بالا نقد کن
گفتم عمرا
من انیمیشن‌بین نیستم

خلاصه زیاد اصرار کرد
منم گفتم نقد نمیکنم
فقط میرم بالا نظرم رو میگم و نظر بقیه رو هم میپرسم

هیچی دیگه شروع به صحبت که کردم بچه ها بودند که سالن رو ترک می کردند.
بعد من در کمال پر رویی گفتم به این دلیل و این دلیل فیلم ضعیفی بود. (چون طرفدارای زیادی داره این فیلم)
یکی موافقت کرد و یکی مخالفت
تموم شد رفت


بعدش با امیرحسین رفتیم چارسو خواب تلخ رو ببینیم. پر شده بود. بیخیال شدیم.
رفتیم علاالدین و بعدش پیتزا داوود.
اول کالباس خوردیم
بعد یک پیتزا قارچ گرفتیم ولی خب سیر نشدیم
دوباره کالباس
و بعدش پیتزا پیاز
بعد امیر زنگ زد گفت داریسِ. میاین؟
پیاده رفتیم هضم بشه.
من مطابق معمول لب نزدم.
فقط سه تا چایی و نبات و لیمو (۳۲ تومن رقم خورد)
درباره آینده کاریم صحبت کردیم و پیشنهادهای خوبی مطرح شد.
کلا بهترین تصمیم های زندگیم توی یه همیچی محیط هایی رقم خورده متاسفانه



---

جا داشت این پست رو نذارم واقعا
پسر هم پسرای قدیم

۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۶ ۹ نظر
بوتیمار ...

سازدهنی

از اونجایی که من خودم دوست داشتم یکی بهم سازدهنی هدیه بده
رفتم تو دیجی 
و یک سازدهنی دیاتونیک هونر Marine Band 1896
سفارش دادم که براش بفرستند.


امیدوارم خوشش بیاد...

۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۷ ۸ نظر
بوتیمار ...

استعفا

امروز درخواستم رو رک و پوست کنده به مدیر مالیمون گفتم
اونم یک صحبتی با رئیس کرد
و بنا شد
فردا آخرین روز کاری‌ام باشه.


بعدش به برادرم زنگ زدم و
ازش خواستم یک اتاق تو شرکتش بهم بده تا
حالا به یک جمع بندی درست برسم.


زمان زیادی به کنکور ارشد نمونده و باید انرژی بیشتری روش بذارم.


فردا میخوام برای رئیسم یک هدیه بخرم
به پاس تمام لطف‌هایی که در حقم کرده.

به نظرتون چی می‌تونه یک مرد متاهل بیست و نه ساله را خوشحال کند؟
سقف خرید را دویست تومان در نظر بگیرید...


احساس خوبی دارم...

۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر
بوتیمار ...

چهل

عدد قشنگی است...

۱۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۱ ۵ نظر
بوتیمار ...

قسمت

امروز به پیشنهادم فیلم "من میخوام شاه بشم" در دانشگاه اکران شد.

تقریبا همه خوششون اومد و طی یک پرس و جو
تقریبا همه از عباس برزگر (شخصیت اصلی فیلم) متنفر شدن

ولی کاش میدونستن عباس هم آدم بدی نیست،
عباس هم توی جغرافیای فکری و اجتماعی خودش به این تصمیم رسیده
که خب قاعدتا از منظر ما این تصمیم تنفرآوره

این که چرا عباس به چنین تصمیمی رسیده چیزیه که تو فیلم بهش به طور کامل جواب داده میشه
اما کسی بهش توجه نمیکنه.

۰۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۸ ۳ نظر
بوتیمار ...

مادر

راجر واترز، پینک فلوید


Mother do you think they'll drop the bomb ?

Mother do you think they'll like this song ?

Mother do you think they'll try to break my balls ?

Ooooh, mother should I build a wall ?


Mother should I run for president ?

Mother should I trust the government ?

Mother will they put me in the firing line ?

Oooh is it just a waste of time ?


Hush now baby, baby don't you cry.

Mama's gonna make all of your nightmares come true.

Mama's gonna put all of her fears into you.

Mama's gonna keep you right here under her wing.

She won't let you fly but she might let you sing.

Mama will keep baby cosy and warm.


Ooooh Babe, 

Ooooh Babe, 

Ooooh Babe,

Of course Mama's gonna help build the wall !


Mother do you think she's good enough,

for me?

Mother do you think she's dangerous,

to me?

Mama will they tear little boy apart?

Oooh, 

mother will she break my heart?


Hush now baby, baby don't you cry.

Mama's gonna check out all your girlfriends for you.

Mama won't let anyone dirty get through.

Mama's gonna wait up until you get in.

Mama will always find out where you've been.

Mama's gonna keep baby healthy and clean. 


Ooooh Babe, 

Ooooh Babe, 

Ooooh Babe,

You'll always be a baby to me!


Mother, did it need to be so high?



۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۵:۵۹ ۱ نظر
بوتیمار ...