روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد...
خب اینکه یکی بیاید صاف بشیند روبهرویت و بگه میخوام بهت بگم چه شخصیتی داری
و اصلا کارش این باشه
ترسناک به نظر میاد؛
طوری که اینو بهش میگویی: میترسم.
یکی یکی شروع میکنه، از ویژگی های مثبت
همش درسته ...
و بعد از آن منفی ها
دانه دانه
نقاط ضعف
چقدر خوبه یک نفر اینها را بگوید.
قبلا ترها که دوست داشتم جامعه شناسی بخوانم پیش خودم میگفتم:
چه جالب! یعنی دانشی وجود داره که بفهمه درون یک جامعه چه خبره و چی به چیه؛
و چند به چنده؟!
بعدها جلوتر رفتم و فهمیدم میشه. سخت میشه ولی میشه.
فهمیدم همین الانش کلی جامعه شناس داریم که قدر یک آرایشگر نمیداند چه خبر است
و خب یکی دو نفری هستند که میدونند. واقعا میدونند.
امروز پیش این روانشناس یا مشاوره یا هرچی دوباره به اینها فکر کردم.
ناراحت شدم ولی دوباره فکر کردم و دوباره و دوباره...
و دیدم میشه...
از دیروز که مستند رویاهای دم صبح را دیدم ـ که البته خیلی بد و ضعیف بود ـ
دارم به اون دختره فکر میکنم، همونی که سیبیل داشت
همون که میگفت اگه بچه دار بشم و پسر باشه میکشمش.دارم به این فکر میکنم با شخصیت و خصوصیاتی که من دارم فقط میتونم چنین دختری را خوشبخت کنم و بس. جمله بسییییارجوگیرانه بود. پسش میگیرم
چقدر این دیالوگ فیلم خبرچین خوبه : من واقعا نمیدونم چرا این کار را کردم...
خدایا از تو میخواهم که به سبب دانش بی حد خود، برای من خیر و نیکی را برگزینی.
به من الهام کن که آنچه را نیک و درست است، بدانیم و عمل کنیم،
و این را وسیله ای قرار ده تا به آنچه برایمان مقدر فرموده ای خشنود شویم،
و به حکمی که در حق ما کرده ای گردن نهیم.
پس پریشانیِ دو دل بودن را از قلب ما بزدای و ما را به یقینی همانند یقین بندگان مخلص خود یاری نمای.
و مخواه که در شناخت آنچه برای ما برگزیده ای، ناتوان مانیم،
تا آنجا که حرمت تو در چشم ما اندک شود و آنچه مقدر کرده ای پیش ما ناپسند آید؛
و به حالتی دچار شویم که از نیک فرجامی دورتر است و به غیر عافیت نزدیک تر.
آنچه را قسمتمان کرده ای و برای ما ناخوشایند است، محبوب ما گردان، و آن حکمِ تو را که دشوار می پنداریم، آسان ساز،
و در دل ما انداز که در برابر آنچه در حق ما خواسته ای، تسلیم تو باشیم،
و نخواهیم که آنچه به تاخیر انداخته ای، پیش افتد؛ و آنچه پیش انداخته ای به تاخیر افتد؛
و آنچه را محبوب توست، ناپسند نداریم،
و آنچه را خوش نمی داری، اختیار نکنیم.
کار ما را به آن سرانجامی که نیک تر است و آن فرجام که پسندیده تر، پایان ده؛
زیرا
تو نفیس ترین چیزها را می بخشی و
بخشش های بزرگی می دهی؛
و هرچه بخواهی همان می کنی و تو بر هر کار توانایی.
---
دعای سی و سوم صحیفه سجادیه
برای اینکه دوست داشتنی باشی،
مثل پرویز؛
فقط باید سعی کنی خودت باشی؛
خود خودت...
من پرویز پرستویی هستم...
---
جواب این همه تلاش برای اکران بادیگارد و ... در دانشگاه را با همه سختیها و خستگیهایش گرفتم.
جواب شاید فقط فکر کردن یک نفر از این همه دانشجو بود.
راجع به هرچیزی، گذشته، رفتن، زندگی...
و آن لحظهای که او (منظورم پرویز است هااااا....) را روی استیج بوسیدم :)
گاهی خودخواهی در روابط بین آدم ها، قصه را تلخ میکند؛
و گاهی هم خیلی تلخ ...
شاید تلفن همراه و کاورش مثال خوبی باشد هرچند در مثل مناقشه نیست:
خریدن یک کاور چینی ارزان برای یک گوشی مدل بالا یا به عکسش. یعنی تو یک سطحی از خوبی یا بدی داری بعد توقع داری طرف مقابل هیچ ایرادی نداشته باشد و بهترین باشد.
یا از فلانی توقع داری فلان کار را انجام دهد ولی خودت اصلا به انجام اون کار فکر نمیکنی.
نمیگم همه چی بِده و بستون بشه، فقط از الکی هالو بودن بقیه و همان خودخواهیشان احساس خوبی ندارم...