ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

امید

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ‌زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
می جوشد از یقین.

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان
می روید از زمین


احمد شاملو
۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۰:۴۱ ۱ نظر
بوتیمار ...

دلتنگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۶
بوتیمار ...

آرامش

وای که چقدر بودن در کنارت  خوب و آرامش بخش بود...

۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۵۷ ۳ نظر
بوتیمار ...

بیست و ششم

عزیزترینم سلام


فدایی تو بشم الهی


انقدر دلتنگ هستم


میدانی که کار من به گونه ای است که یکی دوبار از سال سرم خیلی شلوغ میشود و کارم خیلی سخت 


ولی مطمئن باش بقیه ایام پیش تو هستم


هفت روز هفته


تو دلیل زندگی و کار کردن من هستی مهربان

مراقبت کن...

۲۷ تیر ۹۶ ، ۰۸:۴۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

بیست و پنجم

همسر مهربانم؛
سلام
این روزها که تو در کنارم نیستی از تمام روزهای سخت زندگی ام سخت تر می گذرد.
اما چه می شود کرد جز انتظار برای رسیدن آخر هفته و شتافتن برای رسیدن به تو، پیاده، سواره یا هرطور دیگر.
اگر بدانی چقدر دلتنگت هستم؛
وقتهایی که به خدمت می روم، وقت هایی که پشت سیستم کار میکنم و یا وقت هایی که برای استراحت به خانه می روم.
دلم برای مهربانیت، برای چهره ی زیبایت، برای عطر دلنشین بدنت، برای شعر خواندت، غذاهای خوشمزه ات و ...
دلم برای همه چیزت تنگ شده است.
برای لطافت دستانت، برای ذلسوزی های زنانه ات، برای همه ات تنگ شده است؛ اما چه می شود کرد...
این روزها کمتر به حمام می روم، موها و ریش هایم بلند شده است
و صبح ها وقتی میخواهم بیرون بروم دنبال لباس هایی میگردم که چروک کمتری داشته باشد، آخر میدانی چندهفته ای میشود که اتو روشن نشده است و شب ها تا دیروقت کار میکنم چون کسی نیست که به دیدنش بروم.
راستی یادت هست قرار بود تو را به فرحزاد ببرم تا با هم شاتوت بخوریم؟
کوثر جان شاتوت ها دارند تمام می شوند
کاش اینجا بودی
کاش..

مراقب زیبایی هایت باش..
۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر
بوتیمار ...

عکاس

مجموعه عکس پیش رو متعلق به بانوی هنرمند جوانی است که تازه قدم به وادی عکس گرفتن گذاشته است.
نیک میداند که باید بسیار تلاش کند تا به اوج برسد . با این حال تلاش فعلی اش قابل ستایش است و قابل افتخار.
حال مرا که خوب کرد و حتی مرا به نوشتن واداشت.


عکس اول:
غروب هم فرا رسید و دوباره جنگ میانشان متوقف شد تا فردا دوباره فرا رسد و روز از نو. با این تفاوت که هر روز بر توان طرف دوم که غاصب نیز هست افزوده می شود. این جنگ تا کی طول می کشد کسی نمیداند اما همه میدانند پیروز این جنگ کیست.
ماه با چشمان اشک آلودش فقط می تواند به حال طبیعت گریه کند در این غروب سرد.

+: استفاده درست از رنگ در ویرایش عکس
+: فکر کافی پشت عکس
+: استفاده از زمان مناسب
- : انتخاب زاویه نامناسب



عکس دوم:
پشت شیشه ماندیم تا وارد حریم آنها نشویم. حریمی که معلو از پر از تزویر و تظاهر و فریب است.

+: استفاده از فورگراند مناسب
- : انتظار ناکافی برای پیش آمدن یک موقعیت مناسب
+:اکسپوز مناسب



عکس سوم:
پشت در نشسته ام. بوی تلخ قهوه مستم کرده است. حسابی خسته ام و به این فکر میکنم مگر چه میشد که سهم من از دنیا خوردن یک کافی گرم با خامه بود.

+: زاویه نگاه خوب و دقیق
+: عدم قضاوت
+: ترکیب بندی عالی
+: اکسپوز مناسب
+:استفاده درست در کم کردن رنگ ها



عکس چهارم:
بوی چمن ها و گنبد
چه رازی است بین چمن های زنده ای که سر به فلک نمی کشند و چهارتا آجرپاره که این چنین تا ملکوت اوج گرفته است.

+: ایده خوب و زاویه نگاه
- :اکسپوز نامناسب
- : عمق میدان خیلی کم ( کمی عمق بیشتر بود تا مسجد هم سهم بگیرد بهتر بود که با گوشی نمی شود)
- : ترکیب بندی و قطع نامناسب
+: حس خوب


عکس پنجم:
حالا که دیگر پیر و فرتوت شده فقط شب ها را فرصت دارد تا کمی بیاساید. 
فردا است و حجم بوق های دیوانه کننده اش.
کاش میشد همه چیز مثل قدیم ها آرام شود تا صدای اذان گلدسته هایش دوباره شنیده شود و روح را بلرزاند از غفلت.

+: استفاده از فیلتر درست
+: ایده و زاویه دید خوب
- : کاش ماشینه نبود
+: حس عالی
 
۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۰:۱۰ ۱ نظر
بوتیمار ...

آزمایش

فکر کردید همین که گفتید ایمان آوردیم، آزمایش نمی شوید.


پ ن: اگه اینا آزمایش نیست پس آزمایش چیه؟

۱۳ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۷ ۱ نظر
بوتیمار ...

بلور

تقدیم به عمیق ترین احساس وجودی ام ...

آن کس که نشانم داد آدم ها می توانند وارونه باشند؛
می توانند غلط و اشتباهی باشند؛
و هیچ چیر جز یک تنگ بلوری نمی تواند حقیقت آنها را نشان دهد.
تو همان تنگ بلوری من هستی؛
تو معلم بیست ساله ی من هستی....


۱۱ تیر ۹۶ ، ۰۹:۰۴ ۰ نظر
بوتیمار ...

جگر

تو رو به خدا برو برای خودت جیگیری ماهیچه ای بگیر یکم جون بگیری آخه...

۰۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۶ ۱ نظر
بوتیمار ...

آرامش

دیروز وقتی با تورج کار مسافران رو دیدیم بحث آرامش بود. گفتیم واقعا همه دنبال آرامش اند و چه چیزی میتونه مهمتر از آرامش باشه!؟ اون گفت همین تو ببین بعد از ازدواجت چقدر به آرامش رسیدی.

کمی فکر کردم دیدم راست میگه. یکی از دلایل ازدواجم آرامش بود که شکر خدا الان بهش رسیدم...


آرومه آرومم

نگاه تو دور نیست...

۲۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۴ ۰ نظر
بوتیمار ...

گذشته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۷
بوتیمار ...

مستقیم

اهدناالصراط المستقیم ...

۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۷ ۲ نظر
بوتیمار ...

عشق

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم...

۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۳۶ ۱ نظر
بوتیمار ...

نذر

نذر کردم اگر به من فرصت دهد تا کنارش بمانم هر ماه روزه بگیرم؛

تا یادم بماند چقدر سخت به او رسیدم...

۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۱ نظر
بوتیمار ...

بیست و چهارم

همسرِ جان؛ سلام

این روزها دنبال واژه ای می گردم تا به تو ثابت کنم چقدر دل تنگـَ ت هستم.

اگر می شد دلتنگی را نوشت نویسنده ای می شدم

اگر نقاشی کرد، نقاش؛

و اگر ساخت، مجسمه ساز...

ای کاش می شد دل تنگی را با ساخت یک فیلم تصویر کرد؛

آن وقت ساعت ها می نشستم و بی خستگی آن را مونتاژ می کردم تا نشانت دهم دل تنگی ام از دل شوره هایت هم شور تر است؛

تا بدانی این روز ها را چگونه می گذارنم.

راستی کارها خیلی خوب پیش می رود و بی شک تنها ترین مشوق و مشاورم در این کار تو بودی. از خدا می خواهم پاداش این سختی ها را به بهترین نحو به ما عطا کند.

از این که نمیتوانم پیشت باشم عذرخواه ـَم.

مراقب خوبی هایت باش...

هَمـْ ـسَرَتْ 

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۶ ۰ نظر
بوتیمار ...

اَخم

مادرم همیشه می گفت آن قدر اَخم کرده ای پیشانی ات چروک افتاده است؛

آن قدر که دیگر حتی نمی توانی به نوه ات لبخند بزنی...

۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۴۳ ۱ نظر
بوتیمار ...

اسفند

من که از اسفند دل خوشی ندارم 

حالا تمام دل خوشی ام شده باز کردن تقویم

و روز چهارده اسفند

و جمله ای که یک نفر روی آن نوشته است...


پـ نـ: خیلی دلی از اسفند بدم میاد. شاید به خاطر کوتاهیش، به خاطر خستگی ـش، به خاطر تق و لقیش...

۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر
بوتیمار ...

کاش

کاش می دانست که چقدر او را دوست دارم؛

و چقدر ناراحتی اش برایم آزار دهنده است.

اینها را دیشب نتوانستم به او بگویم، وقتی از من پرسید، که چرا اینطوری شدم؟!

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

مرد

بعضی روزها چقدر بد هستند.

روزهایی تا چند روز ترکش خمپاره هایش رو میخوری و حالت را بد نگه می دارد.

اینها روزهایی هستند که حقیقت هایی برایت آشکار می شود؛ حرف های تلخی می شنوی؛

و کنترلت را از دست میدهی و حرف های تلخی می زنی.

تمام شو ای هفته ی ناگوار

تمام شو ای حرف های ناگهان

تمام شو ای مرد بودن.

چه شغل بدی است مرد بودن.

۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۸ ۰ نظر
بوتیمار ...

بیست و پنج سالگی (کامل خواهد شد)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۶
بوتیمار ...