ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۷۴ مطلب با موضوع «چرند و پرند» ثبت شده است

آبرو

بعضی چیزها وقتی بریزد دیگر جمع شدنی نیست؛ مثل همین آبرو...
قبل ترها وقتی سحر بیدار می شدیم یکی توی قاب تلویزیون بود که حرف می زد. زیاد حرف می زد.
دقیق نمی دانستی چه میگوید ولی عجیب به دلت می نشست.
یکسال که ماه رمضان رسید دیگر نبود. خب نبود دیگر. خب به ما چه که نبود. فقط مهم این بود که نبود.
بعدها بهش گفتند دوباره پاشو بیا توی تلویزیون ولی اون دیگه دلیلی برای این کار نمیدید.
یعنی همسرش، پدر و مادرش، فرزندش بهش گفتند میخوای بری چیکار؟!

پ ن: اصولا نظری در مورد این اتفاقات نمیدهم (که حق با کی هست با کی نیست چی راسته و چی دروغ) ولی فقط میدانم در عصری زندگی می کنیم که قابلیت این را دارد که در عرض فقط چند ساعت، چه کاری کرده باشی چه نکرده باشی، آبرویت به طرز فجیعی برود و تو حتی فرصت نکنی بگویی أ.
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر
بوتیمار ...

میوه

به سـرو گفت کسی میوه ای نمیـاری
جواب داد که آزادگان تهی دست اند
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۵۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

شمارش

هر آدمی برای خودش شمارش هایی دارد:

روزهای امتحانات دانشگاه

روزه های باقیمانده سربازی

روزهایی که نذر کرده چله ای بگیرد و دعایی بخواند

روزهای رسیدن تولدش

تمام شدن تعطیلات عید و ...

هر کدام از این ها به طور نسبی دیر یا زود می گذرند

برای بعضی شادکننده و برای بعضی دلهره آور است

برای برخی خیلی مهم یا بی اهمیت است.

اما من در شمارش روزی هستم که قرار است بهترین، اتفاق بیافتد

و بهترینِ بهترین ها را داشته باشم...


#عجب_حلوای_قندی_تو

۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۹ ۱ نظر
بوتیمار ...

سلفی

همیشه با خودم میگفتم اینا که هرجا می روند، سلفی میگیرند چه فازی دارند؟!

اما امشب وقتی عکس ها را میبینم با خودم فکر میکنم که ای کاش سلفی های بیشتری گرفته بودم.

این اسمش نه تغییر موضع است و نه تناقض! فقط فلسفه اعمال ما گاهی اینجوری به خاطر یک نفر یا یک چیز تغییر میکند؛ همین.

۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۸ ۰ نظر
بوتیمار ...

تردید

آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟
۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۴ ۲ نظر
بوتیمار ...

هوا

هوای دل‌دارِ دِگر کرده ای...
۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۲۴ ۳ نظر
بوتیمار ...

اینگونه ۶

بعضی ها هم هستند
هنوز برنده جایزه ای نشدن
که بر فرض اگر هم بشوند، جایزه شون مثل
رتبه یِ اولِ روزنامه دیواری هایِ با موضوعِ بیست و دو بهمنِ مقاطع ِ سومِ مدارسِ پسرانهِ ابتداییِ ناحیهِ یکِ منطقهِ دوِ شهرِ تهران
میمونه.
بعد توی بوق و کرنا میکنند و به همه جا سفارش میشه همه جا  خبر بزنند.
بعد این آقا یا خانم توی سی سالگی میشه مدیر فلان معاونت. سی سالگی که چه عرض کنم از الان خیز بر می دارد.

بعد می نالیم که چرا جامعه مون اینطوریه!
به نظرتون مدیری که اینجوری رشد کرده باشه (برفرض اینکه از رانت و این ها هم استفاده نکرده باشه) میفهمه سرباز چیه؟ میفهمه این همه حاجی کشته شد یعنی چی؟ میفهمه بخاری نفتی توی کلاس چیه؟
نه.
او اون موقع به فکر اینه که فلان همایشش چهارتا آدم خارجی بیشتر داشته باشه و همه چیزش به بهترین شکل برگزار بشه.

به خدا، فکر کنم؛
خانم شیرین عبادی، که صلح نوبل گرفت این کارها را نکرد!!!

۰۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۳ نظر
بوتیمار ...

رنجش

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

ادامه مطلب...
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
بوتیمار ...

کلاس

راستش را بخواهید
خیلی اوقات دوست دارم آدم با کلاسی نباشم
منظورم از باکلاس، آن باکلاس ها نیستند که از دماغ فیل افتادند!
منظورم همان کارهایی است که معمولا خیلی از شهروندان در حالت عادی انجام میدهند؛

مثلا توی خیابان فین کنم
یا به عابر پیاده ها راه ندهم
در مترو با تلفن بلند بلند صحبت کنم
یا با شلوار خاکی و دمپایی لاانگشتی بیرون بروم
و ...

نمیدانم چرا؟!
شاید بیشتر برای اینکه فکر نکنم کسی هستم؛
و وقتی از کنار آدم هایی که این کارها رو میکنند رد میشوم پیف پیف نکنم،
یا وقتی معتادی که خمار خمار است و روی صندلی اتوبوس کنارم نشسته است و هی چرت میزند و روی من افتاده می افتد را تشر نزنم،
یا برای راننده ای که میخواهد به زور راه بگیرد، بوق نزنم و فحش ندهم...
و ...


البته همه ی چیزهایی که میخواستم بگویم در آن سه نقطه ها بود؛
مثل لذت بوسیدنت روی پل عشاق
و ...
۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۲ ۰ نظر
بوتیمار ...

نامه

دارد چشمی که نیست تر می گردد
یک شب که نیامده سحر مــی گردد

این نــامه ی ننوشته اگر پست شود
مـــردی که نرفته است بر میــگردد


---
سید مهدی موسوی (عشق)



فقط قضیه اینجاست که خیلی وقت ها نمی شود نامه پست کرد.
حتی با تلگرام...
۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۴۱ ۰ نظر
بوتیمار ...

خرداد

هرسال وقتی خرداد می شد
و امتحان ها؛
دوست داشتم هرچه زودتر این امتحان های لعنتی تموم شود.
به طرز عجیبی از این ماه و مخصوصا دوم، چهارده و پانزدهم‌اش متنفر شدم.

امسال اما؛

اولین سالی است که هیچ امتحانی ندارم که تمام شود
ولی از همه سال های پیش، بیشتر دوست دارم این امتحان های لعنتی تمام شود
تمامِ تمام...
۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۱ ۱ نظر
بوتیمار ...

مجموع

ای مــــوی دلارایت مجموعه زیبایـــــی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم


مجموع: بسامان
استاد سخن، سعدی


با صدای چاووشی

۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر
بوتیمار ...

داد

یک دوستی بود
از آن دوست های خوب و عالی.

نه اینکه اهل تفریح و این چیزها نباشد
اتفاقا توی چهارسال پایه ترین نفر برای بوفه و ایرج و زیرج بود
چه عصرها و چه بین کلاس ها.

غذاها و ترکیباتی که شب های امتحان در خوابگاه برایمان درست می کرد
و حتی صبحانه هایش را هنوز به یاد دارم
و کتابهایی که میخواند.

ولی خیلی از اوقات فقط دوست داشتی خفه اش کنی...
شاید بهترین و بدترین خصوصیتش منطقی بودنش بود.

بهش میگفتم درس که داریم میخونیم
بیا یه حرکت دیگه بزنیم
یک حرکت جمعی.
میگفت باشه برای بعد کارشناسی
میگفتم توی خونتون جلوی بابات هم اینقدر لفظ قلم و اتوکشیده صحبت میکنی
میگفت بله تا حدودی

یکبار بردمش پارک لاله
حدود نه و ده شب بود
کلی با هم حرف زدیم
تقریبا حرف های آخر بود
و ازش خواستم وسط پارک داد بزنه
یک داد از اعماق وجود
بهش نشون دادم چجوری؛
نمی دونستم ولی مطمئن بودم اگر اون شب اون داد رو میزد همه چیز درست میشد.
سعی کرد ولی نتونست،
نمی تونست صداش رو آزاد کنه؛
بهم قول داد بعدها یکبار این کار رو بکنه؛
ولی دیگه هیچ وقت همدیگه رو ندیدیم.

کاش اون شب فقط یکبار داد میزد...

۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر
بوتیمار ...

سخت

ای عــــــــــرش کبریــــــــــایی چیه پـــــــــس تو ســـــــــرت؟!


۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۸ ۵ نظر
بوتیمار ...

جوان

تف به زندگی ایی
که نه میدونی چی ازش میخوای
و نه میــدونی چی نـــمیخوای ازش!

با یک کتاب،
با یک فیلم،
با یک آهنگ،
با حرف همسایه یا یک دوست؛
هی ورق عوض میکنی.

چه میـــشد اگر آدم بعد از بچگی یکهو بزرگ میشد؟!
و جوانی ایی در کار نبود ...

من نرد عشق به جوانی باخته ام ...


یک تف هم به زندگی ایی که
کسی توش میتونه بدون اجازه دوستت داشته باشه

۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر
بوتیمار ...

سردخانه

وقتی غذای یک زن، همان ایران خانوم رو میگم، شور میشه؛
انگار یک اتفاق بزرگ توی دنیا اتفاق افتاده
یعنی دیگر دوستت ندارم.
این میشه جرم اول...

اما جرم دوم؛
شورش هم که مشتق شور هست از دو کلمه شو و رش تشکیل شده که احتمالا منظور از رش مجازا رشوه بوده
که هر دوی آنها جزو کلمات  ممنوعه هستند.

شورش چه مزه ای دارد؟! شــــــور...
شایدم هیچ کدامش جرم نباشه

#سردخانه
#جشنواره_تئاتر_دانشجویی
#هنرهای_زیبا
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۶ ۳ نظر
بوتیمار ...

سیگار

مجالی شد تا چند ساعتی
با یک دوست قدیمی
یک همکار قدیمی
یا یک آدم معمولی قدیمی باشم.

پنج سال از من بزرگتر است
و هنوز یادم نمیرود شبی که از من خواست
چون هم اتاقی هایش نیستند
پیشش بمانم.
فقط یادم هست دلیلش را نپرسیدم و ماندم.
و چه خواب لذت بخشی بود.
و فردایش که سر کار بردمش و سر اینکه تا حالا نه کارمونت دیده بود و نه تراولینگ بلد بود؛
پیش عمو حمید ضایع شد و چقدر تا شب زجر کشید از سختی کار.

امروز او جلو نشسته بود و من عقب ماشین.
سیگارش را که روشن کرد گفتم از نظر من اشکال ندارد بکشی
که یعنی کاش میپرسیدی.
بوی سیگارش که بهم رسید
پرسیدم سیگارت را عوض کردی؟!
گفت بله، به خاطر بی پولی
گفتم کمل مشکی میکشیدی؟ درسته؟ الان چی میکشی؟
گفت کنت چهار

اون الان از دار دنیا یک زن داره و یک ال نود سفید...
و مسیر بدی که توی فیلمسازی پیش گرفته (البته از دید من)

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۶ ۲ نظر
بوتیمار ...

هندسه

مهندس کسی است که هندسه میداند.
و خب دانستن هندسه یکی از مهمترین مسائل خلقت و آفرینش است.
امروز اولین گام را برای کارهای فارغ التحصیلی در رشته ای مهندسی انجام دادم.
بدون شک خواندن مهندسی اگرچه نه با اختیار کامل صورت گرفت و نه رغبت؛
ولی یکی از بهترین های زندگی بود.
اولش به خاطر دید خوبی که نسبت به همه چیز به آدم میده:
از زندگی و هنر و فلسفه و حساب و کتاب و ...
دومش به خاطر مسیر و افرادی که باهاشون آشنا شدم:
که تبعا اگر در رشته و دانشگاه دیگری بود خدا می داند چه میشد.

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۴ ۱۲ نظر
بوتیمار ...

آبمیوه

دو تا آبمیوه فروشی هست که به ندرت پیش میاد از کنارش بگذرم و ازشون چیزی نخرم.
مگر اینکه یا پول نداشته باشم یا عجله داشته باشم.
معمولا آب توت فرنگی میگیرم یا اگه نداشته باشه آب هندوانه یا سیب یا هویج
یکبار هم نشده ناراضی بیرون آمده باشم.
قیمت هاش هم خیلی مناسب است.

اولیش تقاطع خیابان امام خمینی و ولیعصر است.
دومیش خیابان حافظ ده یا پانزده متر پایین تر از جمهوری سمت غرب خیابان

۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۷ ۳ نظر
بوتیمار ...

کانون

دو سال تلاش برای رسیدن به این نبود.
اصلا خبری از این جایزه ها نبود ولی خب حالا دادند دیگر.
هنوز هم روزی که این کانون را ثبت کردم یادم می آید؛
آن موقع ها که مروری بر آثار کیارستمی و مهرجویی می گذاشتم.
و هیچ مخاطبی نداشتم و فقط خودم برای بار چندم می نشستم و میدیدم.
اعضای شورای مرکزی که یک به یک فارغ التحصیل شدند و رفتند
و من ماندم و من.
حالا بعد از دو سال تلاش نگرانم؛
نگرانم که نکند که دو سال دیگر به دانشگاه سر میزنم نه خبری از کانون سینما باشد و نه از بچه هایش.
هرچند بودن موجوداتی دوست داشتنی ای مثل پارسا و رامین و امین مرا امیدوار میکند.

امضا: دبیر کانون سینمای دانشجویان دانشگاه تهران

۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۴ ۱۱ نظر
بوتیمار ...