مجالی شد تا چند ساعتی
با یک دوست قدیمی
یک همکار قدیمی
یا یک آدم معمولی قدیمی باشم.

پنج سال از من بزرگتر است
و هنوز یادم نمیرود شبی که از من خواست
چون هم اتاقی هایش نیستند
پیشش بمانم.
فقط یادم هست دلیلش را نپرسیدم و ماندم.
و چه خواب لذت بخشی بود.
و فردایش که سر کار بردمش و سر اینکه تا حالا نه کارمونت دیده بود و نه تراولینگ بلد بود؛
پیش عمو حمید ضایع شد و چقدر تا شب زجر کشید از سختی کار.

امروز او جلو نشسته بود و من عقب ماشین.
سیگارش را که روشن کرد گفتم از نظر من اشکال ندارد بکشی
که یعنی کاش میپرسیدی.
بوی سیگارش که بهم رسید
پرسیدم سیگارت را عوض کردی؟!
گفت بله، به خاطر بی پولی
گفتم کمل مشکی میکشیدی؟ درسته؟ الان چی میکشی؟
گفت کنت چهار

اون الان از دار دنیا یک زن داره و یک ال نود سفید...
و مسیر بدی که توی فیلمسازی پیش گرفته (البته از دید من)