خانومم سلام؛
امیدوارم این روزهایی که می گذرد خیلی برایت بد نباشد؛
روزهایی که تمام تلاش و توانم را گذاشته ام که برایت به بهترین صورت بگذرد، اما ظاهرا،
ظاهرا نمی توانم!
اصلا لعنت به کسی که تو را ناراحت کند.
حالا که خودم را لعنت کردم بگذار این را هم بگویم که اگر چیزی میگویم، حرفی میزنم یا نامه ای می نویسم؛
خواسته یا ناخواسته، حواسم باشد یا نباشد؛
فقط برای خودت هست و هیچ گاه هیچ غرضی در آن نیست!
برای بهتر شدنت هست و میدانم که این را میدانی.
این را هم بگویم، که من هم، تو باید بهتر کنی. تو باید به موقع به من بگویی این کارت درست است. تو باید بگویی دارم غلطی میروم. اینجا باید بپیچی. این جا توقف کنی...
این بیستمین نامه ای است که برایت مینویسم درست به اندازه سالهای عمرت. سالهایی که باید شکرش را کنی به خاطر موهبت هایش. تو شاید بیست سالت باشد اما خدا کاری کرده که بشوی یک دختر بیست ساله ی سی ساله و این شکرش را دوچندان می کند و مراقبتت را بیشتر.
گفتم مراقبت. من و چند تا از دوستانم جمله ای را خیلی زیاد به هم میگفتیم: مراقبت کن!
حالا که فکرش را میکنم، میفهمم الحق که از آن جمله های کامل این روزگار است. این جمله در ابتدا کامل تر بود و به مرور زمان مختصر شد:
از خوبی هایت مراقبت کن.
کاری به مراقبه و بحث های عرفانی و این چیزها ندارم. فقط می دانم خدا فقط همین را از ما میخواهد: 
دوستش داشته باشیم و مراقبت کنیم.
حالا احساس میکنم وظیفه ای جدید دارم؛ باید علاوه براینکه از خودم مراقبت کنم از فرد دیگری نیز مراقبت کنم و او نیز از من، و خدا از هردویمان. این، کار را سخت می کند و شاید گاهی هردویمان را ناراحت!
میدانم برای تو، نیاز به تفسیر و تشریح بیشتر نیست. پس؛

خانومم
از خودت،
از خوبی هایت مراقبت کن...