محبوبم سلام؛
باید اعتراف کنم که دیگر هیچ پاییزی را بدون تو شروع نخواهم کرد.
باید اعتراف کنم که نمیدانستم اولین شب پاییز، وقتی که عاشق باشی، انقدر گران تمام می شود؛
اگر پیش یار نباشی حتما باید دو سه پرستار بگیری تا تیمارت کنند، تا این شب سخت سپری شود.
باید اعتراف کنم که تازه به رمز و راز بین شاعران و پاییز پی برده ام و میفهمم چه ها کشیده اند.
تازه فهمیده ام چه میشود که برگ ها، تاب درخت را نمی آودند و خودکشی می کنند تا شاید محبوب پایمالشان کند.
محبوبم ...
قول داده بودم تا در زمستان عصایت باشم، پشتت باشم، پناهت باشم؛
اما هنوز زمستان نرسیده، پاییز دارد زمینم می زند.
خدا را شکر که امشب بارانی نیست؛ که اگر بود و دستم در دست تو نبود؛ معلوم نبود چگونه همان چند قطره غرقم می کرد...

مراقب خودت باش...