پاسینی با لحنی جدی در پاسخ من گفت:
بدتر از این که نخواهد شد. هیچ چیز بدتر از جنگ نیست.
گفتم:‌
شکست بدتر است.
پاسینی این بار جدی‌تر از پیش گفت:
من متوجه نمی‌شوم. مگر شکست چیست؟ آدم به خانه خود می‌رود.
گفتم:
 دنبالت می‌آیند. خانه ات را می‌گیرند.

وداع با اسلحه؛ ارنست همینگوی؛ صفحه ۳۲،۳۳

این که چطور داستان را پیش ببری هنر همینگوی است.
اینکه به جای توصیف های احمقانه ای که هیچ نقشی در جلو بردن قصه ندارند؛ توصیف ها را به خدمت کار در بیاوری.
اینکه جوری نوشته باشی که تمام فیلم های اقتباسی کار به گرد پای رمان هم نرسد.
هرچند پیرمرد و دریا خیلی از این کار سرتر است.
دوستی در مترو من را با این کتاب دید و از تعداد صفحاتش تعجب کرد.
ظاهرا نسخه ای که او داشته دو برابر کتاب من بوده است که خب یک بخشش به خاطر سانسور منطقی است. اما بقیه اش چی؟!
مترجمان محترم تن این نویسندگان را در گور نلرزانید. اینها خودشان به اندازه ی کافی باید بلرزند...