این خانواده آقای اسکندریه؛
پسر و نوه اش آرین.

آرین پسر دوست داشتنی ای هست که میخواد مهندس بشه؛
اون هم در دانشگاه تهران،
به خاطر همین وقتی برای تصویربرداری به خونشون رفتم سوالهای زیادی ازم پرسید.

آقای اسکندری که قبلا نظامی بوده یکبار خیلی عصبانی شده و صورتش اینجوری شده.
تنها توصیه اش به ما این بود که هیچ وقت عصبانی نشیم!

آرین پسر خیلی بزرگیه چون نمیتونه به راحتی با پدر و مادرش صحبت کنه.  :(



اینا یک خانواده بندر ترکمنی هستند و برای تشکر به خانه آقای اسکندری اومدند.
اون قالیچه دستباف و یک جعبه شیرینی تر هم آوردند.

نقش اصلی داستان این خانمه است.



اگر کمی به دست های مرد ترکمنی دقت کنید متوجه میشوید که واقعی نیستند؛
اما تقریبا مثل یک جفت دست واقعی کار می کنند.
البته تا دستور از مغز به دست برسه یکم دیلی داره.

خلاصه اش اینه که آقای قرجی یک سال و نیم پیش، سر یک حادثه جفت دستاش رو از دست میده و آقای اسکندری که از خیرین دانشگاه تهرانه خرج سنگین عمل اونو میده. عمل صبح امروز بوده.

اینکه چی شده و اینا، جالبه ولی خیلی مهم نیست؛

مهم همسری است که تو این  شرایط سخت، با دو تا بچه و مردی که حتی نمیتونه غذا هم بخوره، تقریبا بدون پول، یک زندگی رو حفظ میکنه
و اصلا گلایه ای نداره و
و خیلی شاکره 

چون عاشقه هم سر شه...

عشق یه همچی کارایی میکنه.