ا ی ن گ و ن ه

همه چیز خراب شد پس باید از اول شروع کرد ...

۲۶ مطلب با موضوع «چهل نامه به همسر» ثبت شده است

پنجم

همسر گرامی‌ام؛
سلام؛

می‌دانم هیچ بهانه ای نبودم کنارت را توجیه نمی‌کند،
اما شاید صحبت در این مورد اندکی تسکین‌مان دهد.

امیدوارم بدانی این دوری اندکی جنبه مالی ندارد و اصلا مگر چیزی با ارزش‌تر از بودن کنار تو وجود دارد،
اما گاهی ارزش‌هایی که یک عمر برای نهادینه کردنش، تلاش کرده ام 

و گاهی نیز، جبر زندگی، این دوری و فراق را رقم می‌زند.
این را هم بگویم که گاهی فکر می‌کنم این فراق بعضی وقت ها چقدر شیرین می‌شود؛
آخر میدانی، ما انسان ها معمولا قدر چیزهایی که بی وقفه در اختیارمان است را نمی‌دانیم،
و بعد از، از دست دادن آن،
چه رنج هایی می‌کشیم که دوباره، حتی برای مدت کوتاهی آن را داشته باشیم.
پس این روزهای تلخ را با این اندیشه، شیرین نگه می‌دارم؛
به شیرینی همان مرباهای بالنگی که هر سال برایم درست می کنی...

۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۴ ۱ نظر
بوتیمار ...

چهارم

همسر گرامی ام؛
سلام؛
سال ها قبل را به یاد داری؟
آن روزها و ماه ها که برای رسیدن به یکدیگر، چه رنج ها و سختی هایی را متحمل شدیم!
یادم هست که تا چند روز بعد از اینکه سر سفره عقد بله گفتی و خیالم را یکسره راحت کردی،
بله دقیقا تا چند روز، دیگر نمیدانستم از خدا چه بخواهم؛
انگار که به هرچه در زندگی می خواستم رسیده ام.
یادم رفت؛ می خواستم بگویم اگر آن سختی ها را نمی کشیدیم چه ازدواج بی مزه‌ای می‌شد! از همان ها که دوست هایم و دوست هایت کرده اند. البته این حق را به تو می‌دهم اگر این را قبول نداشته باشی و دم از آسیب ها و ناراحتی هایی که در آن دوران به تو وارد شد بزنی،
اما باید قبول کنی آدم های خاصی مثل تو، ازدواجشان هم باید خاص باشد و اصلا اگر خاص نبودی که اینقدر برای رسیدن به تو رنج نمی کشیدم.
این روزها دارم به این فکر میکنم چندسال دیگر که امیرعلی به سن ازدواج می رسد و باید برایش آستین بالا بزنیم رفتار ما چگونه خواهد بود؟!
و اینکه چطور پدر و مادری برای او خواهیم بود. آیا بدتر و پراشتباه تر از پدر و مادرمان یا خوب تر از آنها؟
فکر میکنم باید خیلی روی این موضوع فکر کنیم...
مراقب خودت باش.

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر
بوتیمار ...

سوم

همسر گرامی ام؛
سلام؛
باید مرا به خاطر سال های پیش ببخشی.
من گناهی و جرمی مرتکب شده ام که همه اش به خاطر تو بوده است.
نمیدانم دانستن این چیزها چه اثری در تو خواهد گذاشت اما پنهان کردن بیش از این‌اش مرا آزار خواهد داد:
اگر به سال های پیش باز می گشتم کاری نمی کردم که توجه تو را به خود جلب کنم
یا بهتر بگویم سعی میکردم عاشقم نشوی.
اما میدانی چرا؟!
آخر من عاشق خودت شده بودم و تو هیچ نقشی در این اتفاق ایفا نمی کردی و تنها زندگی خودت را میگذراندی،
اما من از آن روز، هر کاری میکردم تا بیشتر در نگاهت بنشینم.
البته نه اینکه بخواهم به چیزی تظاهر کنم یا به چیزی دروغ ببندم، باید خودم را از خودت مخغی می کردم تا از من خوش ات نیاید.
تا وقتی که هر موضوع و مساله کوچک و بزرگ پیش می آمد به جای اینکه به علاقه ات به من فکر کنی و دنیای خوبی که این علاقه خواهد ساخت، بنشینی و دو دو تا چهار تا کنی و متوجه شوی چه آینده ای در انتظار توست.
شاید بگویی حالا که بهترین و خوشبخت ترین هستیم دیگر چه باکی از گذشته داری؟!
بله درست است اما اگر اینطور نمی شد چه؟
آن موقع چگونه می توانستم با خودم کنار بیایم؟!
گاهی هم فکر میکنم از کجا معلوم کسی بهتر از من پیدا نمی شد تا تو را خوشبخت کند...
به هر حال معذرت میخواهم اگر رفتارهایم، حرفهایم طوری بوده که باعث ایجاد علاقه به من شده. کاش من را؛ فقط خود مرا میدیدی و می پسندیدی...
مراقب خودت باش.
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۱۰ ۰ نظر
بوتیمار ...

دوم

همسر گرامی ام؛
سلام؛

این روزها که از تو دورم و در کوچه و پس کوچه های این شهر پر دود و گناه قدم میزنم؛
و زنان و دخترانی را می بینم که دیگر نه زن هستند و نه دختر؛
و اصلا حالت از دیدنشان بهم میخورد؛
چقدر بیشتر دلتنگ تو هستم.

درست است که ابتدا فریب چشمانت را خوردم و دل را یکسر باختم،
اما باید بگویم در ادامه فریب قلب مهربان و اندیشه ی برترت را خوردم و جان را یکسر ...

که این هم تقصیر چشم گنه‌کار من است و هم درون زیبای تو.

این روزها فقط یک نسیم یا بهتر بگویم یک باد می تواند مرا به تو نزدیک کند:

آن هم باد گنه‌کار ...

مراقب خودت باش.

۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۲ ۱ نظر
بوتیمار ...

یکم

همسر گرامی ام؛
سلام؛

از امروز صبح که موج اتفاقات بد یکی پس از دیگری به رویم سرازیر شد،
به جای اینکه به فکر این باشم که شب بیایم و برایت از بد و بیراه گفتن به زندگی بگویم و گلایه کنم
که چرا هرچه اتفاق بد است برای ماست
پناه بردم به یک تسبیح سفید و خالصانه از او خواستم که امور را در دست گیرد.
اما این اواخر که طاقتم لبریزتر شد،
آمدم تا به او گلایه کنم.
اما همان چراغ قرمز طولانی نزدیک خانه که دل پری ازش دارم باعث شد فکر کنم.
راست میگوند وقتی به آنها سلام میگویی حتما جوابت را میدهند.
شاید این جواب سلام بعد از نماز ظهر در مسجد بود.
اما چه سلامی:
یادت هست به سر آنها چه آمد؟ امام حسین و خانواده اش را میگویم.

شاید سخت ترین مصیبت ها.
اما بعد از آن همه، شکر و ثنای او را کردند.

می دانی!
دوست دارم تنها کسی که به خاطرش جلوی کسی بایستم فقط خدا باشد
و اگر روزی رسید که لازم بود، فرزندمان هم قربانی کنیم.

اما گاهی اوقت با خودم فکر میکنم که شاید خدا هم حسودی اش بشود که تو را بیشتر دوست دارم.
ولی باید برایش توضیح دهم که تو هم جلوه جمال اویی و حسودی اش نابجاست.

به هرحال اگر روزی این حرف ها از یادم رفت به یادم بیاور که چه گفته ام.

بعدا برایت بیشتر میگویم.
مراقب خودت باش.

۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۱ ۱ نظر
بوتیمار ...

چهل

مدت ها در ذهنم بود که چهل نامه به پدرم بنویسم
و از هرآنچه که باید و نمی‌باید برایش بنویسم.
فکرهای زیادی کرده بودم که از کجا شروع کنم و به کجا ختم کنم.
اما حالا فکر میکنم خیلی هم دیر نمی شود و  به جای آن تصمیم دارم
چهل نامه به همسر نداشته ام بنویسم.
ایده اش هم از یک دوست گرفتم.
عدد هر پست شماره نامه است. 


---
منتظر پیشنهادهاتون هستم...
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۸
بوتیمار ...