نه فقط من،
بلکه همه بچه ها یه سوْال جدی ذهنشون رو حسابی مشغول میکرد؛
که مثلا مامان از کجا فهمیده من توی کوچه دعوام شده یا آب رو با پارچش خوردم یا شکلات خارجی ها رو پیدا کردم و همشون رو خوردم.
میدونید، میگفتند کلاغه خبر آورده!
حالا که من هم بزرگ شدم، دارم میبینم چقدر کلاغ دور و برم دارم؛
کلاغ هایی که دوست ندارم حتی یکبار از آن ها استفاده کنم.
میدانید چرا؟! چون مادرم نباید میفهمید پولم رو توی خیابان گم کرد.
اما خب کلاغ است و کارش کلاغی؛
و این را نمیشود هیچ کاریش کرد.
پس مواظب کلاغ های دور و برمان باشیم و سعی کنیم زیاد بهشون توجه نکنیم، بهشون میدان ندیم.
اگه خودتون هم کلاغید که بدونید کلاغه هیچ موقع به خونه اش نمیرسه!