وقتی یک فیلم دوست داشتنی میشه
دیگه حرف زدن راجع به اون خیلی سخت میشه
نه میتونی بگی فیلم خوبی بود و نه فیلم بدی بود
فقط فیلمی بود که دوست داشتی نگاهش کنی و به شخصیت هایش نزدیک بشوی.
روایت فیلم بر مبنای موبایل ایده جالبی است، آن هم در عصری که تلفن همراه یک رکن است
و اکثر مردم واقعیت های زندگی شان را از دریچه آن می بینند
چقدر این مفهوم روی فیلم سوار شده بود و چقدر خوب پردازش شده بود.
قصه یک رکن است. فیلمی که قصه قوی داشته باشد را خوب هم نسازی خوب در می آید
ولی درآوردن یک قصه ضعیف کار هرکسی نیست.
پاشنه آشیل کار همین نداشتن قصه ای قوی است؛
اگرچه شهبازی انقدر استاد است و انقدر کارگردانی سیالی میکند که این نقص را پوشش میدهد.
فضاسازی، شخصیت پردازی و پیرنگ ها از دنیای واقع فاصله می گیرند و عملا دنیایی فانتزی را خلق میکند؛
دنیایی که به نظر توانسته خودش را بسازد. هزچند پیرنگ ها قوی نیستند اما قابل موشکافی هم نیستند.
بازی ها یک جنس خاص یکدست دارند. کوچکترین بزرگنمایی در بازی ها نمی شود و آدم ها همانند آنچه در واقعیت رفتار میکنند هستند:
به آماتوری یک فیلم اولی و به حرفه ای بودن یک برنده اسکار