خیلی سریالی نیستم؛
نه ایرانی و نه خارجی،
اما
یک سریالی رو شبها دنبال میکنم به نام پشت بام تهران.
دیالوگ نویسی و کلا نگارش گفتگو برای خودش یک دنیایی داره که واقعا بی نظیره اگه باهاش آشنا باشید.
دیالوگ های این سریال در نوع خودش و البته در ایران واقعا عالیه.
هرچند شاید هیچ آدمی را دور و برمان پیدا نکنیم که اینطوری با هم صحبت کنند اما این یک فیلمه و خودش دنیای خودش رو میسازه (این هم یکی از ویژگی های بارز سینما است)
و به نظرم به شدت در ساختن دنیایی که همه از هم طلب دارند و با هم دعوا دارند بی نظیره.
پاس ها و ارجاع های دیالوگی بین قسمت های مختلف و استفاده از ایهام و استعاره های مختلف مهمترین خصوصیات دیالوگ هاست.
قصه هم خیلی خوب جلو میره،
هم خط سیر کلی و هم خرده پیرنگ های کاملا بدیع و نو.
و از همه مهمتر شخصیت هاست که قشنگ تعریف شده و کمتر متناقض میشوند.
تا اینجا بیشتر نتیجه کار سعید نعمت الله بود.
اما در مورد کارگردانی فقط به دو تا موضوع جدیدی که توی کار لحاظ شده اشاره می کنم:
یکی نزدیک شدن به سینما و بیان تصویری و بعضا استفاده از نمادگرایی برای پیشبرد قصه است
و دومی که خیلی من را سر ذوق آورد و احتمال داره ئیشنهاد تدوینگر باشه
استفاده درست و به جا از مونو کروم ها است.
حقیقتا من فکر میکردم دوران مونو کرومی تمام شده و فقط برای ارلی سینماست
ولی دیدم چقدر میشه باهاش کار کرد، احساس خلق کرد، شخصیت پردازی کرد و ...
اینجاست که با پوست و خون درک کردم که سینما چقدر قابلیت بکر و دست نخورده داره هنوز برخلاف پیشرفت تکنولوژیکش!
---
نمدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم. شاید فقط برای اینکه ادای دین کنم به این سریال