نمیدونم این غم، کی تموم میشه.
بدترین جاش اینجاست که خیلی از اوقات باید اظهار به شادی کنی در حالی که شاد نیستی.
دیروز روز جشن بچه های جدیدالورود فنی ها بود؛
خیلی برام مسخره بود.
رامین یه حس خوبی داره. مکانیک ۹۳ ای هست. از بودن کنارش لذت میبری.
فقط اون فهمید چه حس مزخرفی دارم.
تقریبا بدون اینکه چیزی بگم.
دیروز خیلی اتفاقی سید رو دیدم.
امسال **** **** قبول شده.
خیلی دلم شکست از اینکه نبود این چند وقت.
دیروز که دیدمش چند ثانیه ای بهت زده بهش نگاه کردم
بعد محکم بغلش کردم.
دلم میخواست تو بغلش گریه کنم اما...
گفت این هفته عقدش بوده
براش آرزوی خوشبختی کردم
دیگر خیلی با هم سرد شده بودیم که بتونم بهش چیزی بگم.