شب تا دیروقت که نه، تا صبح بیداری و شاینیگ می بینی؛
چقدر ما آدم ها شبیه جک تورنس هستیم،
و با بدبینی نسبت به اطرافیانمون اونها رو محاکمه می کنیم.
صبح تو راه چند نفری دور یک مرد که روی زمین نشسته جمع شده اند، تو هم بهشون اضافه میشی؛
بازی ساده ای است. سه تا کارت که فقط پشت یکیشون با خودکار خط خطی شده. اونها رو جابجا میکنه و هرکی میخواد حدس بزنه باید پنجاه یا صد هزار بزاره وسط.
یکی که یکبار سوخته میگه کارت رو بده ببینم اگه راست میگی؛ کارت رو بر میداره روش رو بر میگردونه و گوشه ی کارت را تا میکند.
سه چهار دست بازی میکنه و همه رو میبره.
بهش میگی گناه داره
میگه نه بابا .. .. همین الان از یک نفر نهصد گرفت
میگه ایندفعه تو بگو
میگی نه گناه داره
دو دست دیگه بازی میکنه و باز میبره
یارو میگه من دیگه با تو بازی نمیکنم
یاروهه میگه تو بگو
میگی نمیگی
میگه .... نداری؟!
میگی: سکوت
چند نفر تحریک میشن حدس بزنن؛
همشون میبازن.
یارو از تو ناامید میشه و میره همین سناریو رو برای یکی دیگه اجرا میکنه؛
دو هزاری ات میافته دو سه نفر دیگه هم دارن نقش میان اون وسط.
باز میگه .... نداری
ایندفعه بهش میخندی
ازش دور میشی ...
ازشون دور میشی ...
تو راه فکر میکنی: تو که زیاد قمار میکنی تو زندگی، چرا نکردی؟
میگی: نامردی تو قمار دیگه ته نامردیای عالمه.
قمار خوب، قمار بد؛ اینگونه است زندگی ...
امید است از بزرگترین قمار بیرون بیای
بازنده یا برنده فرقی نداره
مهم اینه که قمار کردی!